مونالیزا پارت ۴۳
_چه جالب
هردو هم را نگاه کردند و به وضوح حسی بهم میدادند که انگار همرا جایی دیدند
+من شمارو جایی ندیدم؟
_منم همین سوالو دارم
£تهیونگگگگگگگ بیااااا یه لحظه
+من رو ببخشید یه لحظه
تهیونگ به پیش همسرش رفت و دید که دختر کوچکش در حال گریه است و گریه اش بند نمی آید
+چیشده عزیزم؟
........
بعد از ساکت کردن دخترش با سرعت زیادی با اینکه غیر قانونی بود اما به جایی رفت که آن پسر را دید
اما دیگر کسی آنجا نبود
پسر رفته بود
خودش بود جونگکوک
اما نه خودش نه جونگکوک خبری از اینکه زمانی عاشق هم بودند نداشتند ......
سرنوشت آنها را بهم رساند و خودش آنها را از هم جدا کرد.
و این بود داستان مونالیزا.
خب تموم شد
این داستانم مثل همه ی داستان ها یه پایان داشت
اما شاید پایانش کمی متفاوت بود.
هردو هم را نگاه کردند و به وضوح حسی بهم میدادند که انگار همرا جایی دیدند
+من شمارو جایی ندیدم؟
_منم همین سوالو دارم
£تهیونگگگگگگگ بیااااا یه لحظه
+من رو ببخشید یه لحظه
تهیونگ به پیش همسرش رفت و دید که دختر کوچکش در حال گریه است و گریه اش بند نمی آید
+چیشده عزیزم؟
........
بعد از ساکت کردن دخترش با سرعت زیادی با اینکه غیر قانونی بود اما به جایی رفت که آن پسر را دید
اما دیگر کسی آنجا نبود
پسر رفته بود
خودش بود جونگکوک
اما نه خودش نه جونگکوک خبری از اینکه زمانی عاشق هم بودند نداشتند ......
سرنوشت آنها را بهم رساند و خودش آنها را از هم جدا کرد.
و این بود داستان مونالیزا.
خب تموم شد
این داستانم مثل همه ی داستان ها یه پایان داشت
اما شاید پایانش کمی متفاوت بود.
۱.۲k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.