❤ مختصات عشق ❤ ️:
❤ مختصات عشق ❤ ️:
#پارت_دوم
با صدای خانمی که گفت خانم بیدار شین رسیدیم.
بیدار شدم و از هواپیما پیاده شدم خوآب های من همیشه سبکه با کوچک ترین صدا هم بیدار میشم.
تصمیم گرفتم برم خونه مهراوه اینا دوستم بود بر تعطیلات اومدن ویلاشون تو کیش.
_ آقا دربست دربست.
راننده_ به مقصد کجا?!
آدرسی رو برگه نوشته شده بود بهش نشون دادم.
همیشه همینطور بود از بچگی تو آدرس حفظ کردن خنگ بودم.
راننده_ سوار شین.
سرم به شیشه تکیه زدم به مهراوه فکر کردم مهراوه دختری خون گرم و شوخ طبع بود یه برادر داشت اسمش مازیار بود.
مهراوه از برادرش زیاد گفته بود می گفت مازیار بر عکس منه مغرور و آروم بیشتر تو فکره وقتی میاد خونه بیشتر تو اتاقشه.
شخصیت جالبی داشت به نظر من.
راننده_ خانم رسیدیم.
پیاده شدم و مقداری پول بهش دادم.
زنگ در رو زدم.
پس از چند دقیقه در توسط پسری قد بلند باز شد; چشم و ابرو مشکی موهای مشکی صورت سبزه مایل به روشن به زیبایی چهره اش افزوده بود.فکر منم مازیار بود برادر مهراوه آخه عجیب شبیه مهراوه بود.
مازیار_ دید زدنتون تموم شد من برم?!
_ اگه شما از سر راهم کنار برین خیلی ممنون میشم.
مازیار_ نکنه دزد هستی?!
همین هم مونده بود دزد خطاب بشم?!
_ نه خیر من دوست خواهرتون مهراوه هستم.
مازیار کمی مکث کرد_ ببخشید به جا نیوردم آخه این مهراوه حواس نمیذاره شما باید ساحل خانم باشید?!
_ بله
و بالاخره موفق شدم برم داخل خونه.
_ سلام بر اهل خانه ی دوست.
مهراوه پرید بغلم و کلی ماچ بارونم کرد.
خاله مرجان که مامان مهراوه بود گفت: چه عجب بالاخره افتخار دادی چند روزی رو خونه ما بگذرونی?!
مهراوه دست منو کشید سمت اتاق خوابش.
مهراوه_ چی شده?!
_ از خونه مامانم و شوهرش زدم بیرون.
مهراوه_ الحق که دیوونه ای.
_ تو بیشتر راستی یادم رفت روزنامه بخرم.
مهراوه_ روزنامه واسه چی?!
_ می خوام کار کنم.
مهراوه_ شرایط خوب تهرآن ول کردی اومدی کیش دنبال کار و بابات اونم بابایی که هیچ وقت ندیدیش.
_ مقصر مامانمه.
مهراوه_ شاید می خواسته ناراحت نشی دلیل جدایی رو نگفته.
_ هههه اما من نمی دونم چرا فکر می کنم اون داریوش خان باعث جدایی شد.
مهراوه_ به خاطر همین از یاسمن متنفری.
_ دقیقا.
مهراوه_ واقعا که راستی به مازیار میگم واست تعدادی روزنامه آگهی بخره.
_ لطف می کنی.
#پارت_دوم
با صدای خانمی که گفت خانم بیدار شین رسیدیم.
بیدار شدم و از هواپیما پیاده شدم خوآب های من همیشه سبکه با کوچک ترین صدا هم بیدار میشم.
تصمیم گرفتم برم خونه مهراوه اینا دوستم بود بر تعطیلات اومدن ویلاشون تو کیش.
_ آقا دربست دربست.
راننده_ به مقصد کجا?!
آدرسی رو برگه نوشته شده بود بهش نشون دادم.
همیشه همینطور بود از بچگی تو آدرس حفظ کردن خنگ بودم.
راننده_ سوار شین.
سرم به شیشه تکیه زدم به مهراوه فکر کردم مهراوه دختری خون گرم و شوخ طبع بود یه برادر داشت اسمش مازیار بود.
مهراوه از برادرش زیاد گفته بود می گفت مازیار بر عکس منه مغرور و آروم بیشتر تو فکره وقتی میاد خونه بیشتر تو اتاقشه.
شخصیت جالبی داشت به نظر من.
راننده_ خانم رسیدیم.
پیاده شدم و مقداری پول بهش دادم.
زنگ در رو زدم.
پس از چند دقیقه در توسط پسری قد بلند باز شد; چشم و ابرو مشکی موهای مشکی صورت سبزه مایل به روشن به زیبایی چهره اش افزوده بود.فکر منم مازیار بود برادر مهراوه آخه عجیب شبیه مهراوه بود.
مازیار_ دید زدنتون تموم شد من برم?!
_ اگه شما از سر راهم کنار برین خیلی ممنون میشم.
مازیار_ نکنه دزد هستی?!
همین هم مونده بود دزد خطاب بشم?!
_ نه خیر من دوست خواهرتون مهراوه هستم.
مازیار کمی مکث کرد_ ببخشید به جا نیوردم آخه این مهراوه حواس نمیذاره شما باید ساحل خانم باشید?!
_ بله
و بالاخره موفق شدم برم داخل خونه.
_ سلام بر اهل خانه ی دوست.
مهراوه پرید بغلم و کلی ماچ بارونم کرد.
خاله مرجان که مامان مهراوه بود گفت: چه عجب بالاخره افتخار دادی چند روزی رو خونه ما بگذرونی?!
مهراوه دست منو کشید سمت اتاق خوابش.
مهراوه_ چی شده?!
_ از خونه مامانم و شوهرش زدم بیرون.
مهراوه_ الحق که دیوونه ای.
_ تو بیشتر راستی یادم رفت روزنامه بخرم.
مهراوه_ روزنامه واسه چی?!
_ می خوام کار کنم.
مهراوه_ شرایط خوب تهرآن ول کردی اومدی کیش دنبال کار و بابات اونم بابایی که هیچ وقت ندیدیش.
_ مقصر مامانمه.
مهراوه_ شاید می خواسته ناراحت نشی دلیل جدایی رو نگفته.
_ هههه اما من نمی دونم چرا فکر می کنم اون داریوش خان باعث جدایی شد.
مهراوه_ به خاطر همین از یاسمن متنفری.
_ دقیقا.
مهراوه_ واقعا که راستی به مازیار میگم واست تعدادی روزنامه آگهی بخره.
_ لطف می کنی.
۵.۴k
۲۷ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.