part ②⑦🦭👩🦯
. از حق نمیگذشتن بورام طراح بینظیری بود... با صدای در سه تاشون سرشون رو بلند کردن و با دیدن وئول و کوک بورام با خوشحالی رفت بغلشون کرد....
کوک « به به جمع خانوادگی بود نه؟
یونگی « بله.... چیشده کبکت خروس میخونه؟
کوک « والا کبک من که استعداد زیاد داره بندری هم میزنه
وئول « *خنده... اذیتشون نکن کوک
کوک « خب باشه... تبریک عرض میکنم طراحی های بورام توی مزایده اول شده.... شیرینی فراموش نشه
بورام « بله پس چی فکر کردی....
وئول « صبر کن ادامه داره.... قراره با یونگی یه طراحی مشترک ارائه بدین و خودتون مدل طرحین
یونگی و بورام « چیییی؟؟؟؟؟
کوک « پدر یونگی و پدر بزرگ بورام این پیشنهاد رو دادن و همه استقبال کردن....
جیهوپ « ترکیب طلایی.... خب کوک تو قراره همین جور بیکار بمونی؟
کوک « جان؟
جیهوپ « شما دو تا به من کمک کنید.... وئول که منشی طرح بود... تو هم دستیار من باش.... نظرت چیه؟
کوک « بله با کمال میل بهت این افتخار رو میدم که توی شرکتتون حضور داشته باشم.... خب بچه ها ببینم چی کشیدین!
_طرحی که روش کار میکردن پیرهن پرنسسی بلندی بود که با گل های گلبهی و بنفش تزئین شده بود.... طیف رنگ پیرهن یاسی و انواع بنفش و صورتی بود.... بالا تنه با گل های طلایی و مهره تزئین شده بود و دامن فرشی از گل بود.... طرح زیبایی بود....
بورام « تا عصر توی شرکت بودیم و خسته شده بودم....اما انگار خستگی برای اون سه تا معنی نداشت... پشت بوم شرکت محل دنجی برای استراحت بود.... نمای کل سئول از اونجا مشخص بود.... نسیم سرد زمستونی موهام رو نوازش میکرد و ستاره ها توی آسمون چشمک میزدن... چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم....
_در حالی که بورام محو زیبایی شب بود دو تا تیله ی مشکی براق محو زیبایی بورام بود.... کم کم به این نتیجه رسیده بود بورام به زیبایی ماه آسمونه.... میتونه با نورش تاریکی شب رو روشن کنه و وقتی نیست تاریکی وجودش رو فرا میگیره... شاید برای کشفش دیر عمل کرده بود.... موبایلش رو در اورد و فرصت رو غنیمت شمرد.... یقینا این قاب تصویر زیبایی برای نقاشی بود....
بورام « با شنیدن صدای فلش گوشی با تعجب به عقب برگشتم.... یعنی توهم زدم؟ اینجا که کسی نیست! دوری روی پشت بوم زدم و با فکر توهمی که الان زدم پوزخندی زدم و گفتم « ای مین یونگی ببین چه بلایی سرم اوردی؟؟ همین کم بود توهم بزنم.... اما خب بازم دوستت دارم...
جیهوپ «بچه ها همه مشغول بودن....سرم رو بلند کردم و با دیدن ساعت هینی کشیدم...کی ساعت نه شب شد؟ با ندیدن بورام بلند شدم و کل شرکت رو زیر و رو کردم که بالاخره بالای پشت بوم پیداش کردم! اینجایی؟
بورام « اوه جیهوپ.... کی اومدی؟
جیهوپ « همین الان.... ظاهرا قهری خیلی خوش میگذره هااا
کوک « به به جمع خانوادگی بود نه؟
یونگی « بله.... چیشده کبکت خروس میخونه؟
کوک « والا کبک من که استعداد زیاد داره بندری هم میزنه
وئول « *خنده... اذیتشون نکن کوک
کوک « خب باشه... تبریک عرض میکنم طراحی های بورام توی مزایده اول شده.... شیرینی فراموش نشه
بورام « بله پس چی فکر کردی....
وئول « صبر کن ادامه داره.... قراره با یونگی یه طراحی مشترک ارائه بدین و خودتون مدل طرحین
یونگی و بورام « چیییی؟؟؟؟؟
کوک « پدر یونگی و پدر بزرگ بورام این پیشنهاد رو دادن و همه استقبال کردن....
جیهوپ « ترکیب طلایی.... خب کوک تو قراره همین جور بیکار بمونی؟
کوک « جان؟
جیهوپ « شما دو تا به من کمک کنید.... وئول که منشی طرح بود... تو هم دستیار من باش.... نظرت چیه؟
کوک « بله با کمال میل بهت این افتخار رو میدم که توی شرکتتون حضور داشته باشم.... خب بچه ها ببینم چی کشیدین!
_طرحی که روش کار میکردن پیرهن پرنسسی بلندی بود که با گل های گلبهی و بنفش تزئین شده بود.... طیف رنگ پیرهن یاسی و انواع بنفش و صورتی بود.... بالا تنه با گل های طلایی و مهره تزئین شده بود و دامن فرشی از گل بود.... طرح زیبایی بود....
بورام « تا عصر توی شرکت بودیم و خسته شده بودم....اما انگار خستگی برای اون سه تا معنی نداشت... پشت بوم شرکت محل دنجی برای استراحت بود.... نمای کل سئول از اونجا مشخص بود.... نسیم سرد زمستونی موهام رو نوازش میکرد و ستاره ها توی آسمون چشمک میزدن... چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم....
_در حالی که بورام محو زیبایی شب بود دو تا تیله ی مشکی براق محو زیبایی بورام بود.... کم کم به این نتیجه رسیده بود بورام به زیبایی ماه آسمونه.... میتونه با نورش تاریکی شب رو روشن کنه و وقتی نیست تاریکی وجودش رو فرا میگیره... شاید برای کشفش دیر عمل کرده بود.... موبایلش رو در اورد و فرصت رو غنیمت شمرد.... یقینا این قاب تصویر زیبایی برای نقاشی بود....
بورام « با شنیدن صدای فلش گوشی با تعجب به عقب برگشتم.... یعنی توهم زدم؟ اینجا که کسی نیست! دوری روی پشت بوم زدم و با فکر توهمی که الان زدم پوزخندی زدم و گفتم « ای مین یونگی ببین چه بلایی سرم اوردی؟؟ همین کم بود توهم بزنم.... اما خب بازم دوستت دارم...
جیهوپ «بچه ها همه مشغول بودن....سرم رو بلند کردم و با دیدن ساعت هینی کشیدم...کی ساعت نه شب شد؟ با ندیدن بورام بلند شدم و کل شرکت رو زیر و رو کردم که بالاخره بالای پشت بوم پیداش کردم! اینجایی؟
بورام « اوه جیهوپ.... کی اومدی؟
جیهوپ « همین الان.... ظاهرا قهری خیلی خوش میگذره هااا
۱۳۶.۳k
۱۵ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.