Part⁹⁷

Part⁹⁷
ایبیکه: اووووووووو

آسیه:ایبیکه کی اومده
عاعا دوروک‌🙂

دوروک‌: سلام دخترا
چشمم به آسیه افتاد فقط به اون خیره شدم
با اون شلوار و لباس و کت کرم خیلی شیک شده بود😍

ایبیکه: خوش اومدی شوهر خوا...
ببخشید😬. خوش اومدی دوروک‌ جون
چقدر خوشتیپ شدی

دوروک‌: خوش باشی
ممنون کاری نکردم من همیشه اینجوری بودم

آسیه: 😏🤦🏻‍♀

ایبیکه: آره همینجوریه😏

آرات: مامانی کی اومده

آنیسا: هیییییییی عمو دوورووووووووووووکک
دلم برات تنگ شده بود🤩

دوروک‌: منم دلم برات تنگ شده بود پرنسسم

ایبیکه: 😍😌

آسیه: دختر همش 3 ساعته عمو دوروکتو ندیدی چقدر زود دلت تنگ شد😄

ایبیکه: پس دل به دل راه داره (آروم میگه)

آسیه: ایبیکههه😑

دوروک‌: چیزی گفتی ایبیکه

ایبیکه: نه نه گفتم دل به دلتون راه داره

دوروک‌: آها
خب خانوما اگه آماده شدین می‌تونیم بریم چون دیر میشه

آسیه و آنیسا: بله

دوروک: پس بفرمایید (در خونه رو براشون باز می‌کنه)

آسیه: ایبیکه ممنونم ببخشید وقت تورم گرفتیم فق این لباسو فردا پس فردا میارم بهت میدم

ایبیکه: اشکال نداره عزیزم خوب کردین اومدین لباسم باشه هروقت دیدمت می‌گیرم ازت تو لازم نیست بیای فقط (از اینجا به بعدشو آروم باهم حرف میزنن)
رفتی اونجا سرسنگین نباش مثل قبلاً قبل از اینکه ولت کنه باهاش خندون برخورد کن انگار که هیچی نشده
و اینکه خیلی خوشتیپ شده ها مواظب باش تورش نکنن هرجا که رفتین 😄😉

آسیه: ایبیکههههههه (نیشگونش می‌گیره)