سلامش میکنم او چهره پنهان میکند هر شب

سلامش می‌کنم، او چهره پنهان می‌کند هر شب..
دلم را مثل گیسویش؛ پریشان می‌کند هر شب..

رخش مانند مه زیبا، لبش مست و هوس‌آلود..
دو چشمم را ؛ولی از غصه گریان می‌کند هر شب..

غزل گفتم برای او، برای چشم زیبایش..
پس از خواندن؛ ولی لعنت به شیطان می‌کند هر شب..

چرا با من سرِ؛ کین دارد این زیبای افسونگر!
مرا پس می‌زند، قصد خیابان می‌کند هر شب..

خیابانهای شهرم را ؛به شوقش جستجو کردم..
ز بی‌مهری دلم؛ را مثل زندان می‌کند هر شب..

دل نامرد من: دست از سرِ من برنمی‌دارد..
شروع هرگز نکردم، یاد پایان می‌کنم هر شب..

دلِ گیسو؛سپیدِ پیر، چروکین صورتِ غمگین..
چو طفلی پرشرر؛ یاد دبستان می‌کند هر شب..

کنارم نیست او گاهی، به یادش شعر می‌گویم..
مه من خویش، رادر شعر، مهمان می‌کند هر شب..

#مهدی_شاهواری
دیدگاه ها (۱)

روی لبهایت مگر باغ انار آورده‌اییا برایم طعمه و دام شکار آور...

یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم قُل قُل قوری و قلیان و بس...

گمان کن جنگلی پوشیده از مه، شمیمِ نم نمِ باران بیایدنسیمِ خی...

دلبرانه ناز کن.نازت خریدارش #منمعشوه ها آغاز کن،پایان وآغازش...

جنگی حاجی

#غمنامه‌ای‌برای‌طُ...گاهی شعر میخوانم ولی چه سود در خاطرم نم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط