یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت چهل و هشت
هاکان:چرا هر چی بهش زنگ میزنم جواب نمیده
لابد از دستم عصبی هست
هاریکا:اشکال نداره بزا آروم که شد باهاش حرف زد بیا بشیم قهوه بخوریم با هم
هاکان:نه نمیتونم راحت راحت اینجا بشینم قهوه بخورم
من میرم دنبالش فعلا
از کافه رفتم بیرون به سمت ماشینم داشتم میرفتم که دیدم مردم یه جا جمع شدن
اهمیت ندادم و سوار ماشین شدم از کنار جمعیت رد شدم
رفتم خونه ملکا
هاکان:سلام مامان ملکا خونست
مامان:صبح با خوشحالی از خونه زد بیرون
دیگه برنگشته خونه مشکی پیش اومده
هاکان: نه چیزی نشده همینجوری اومدن گفتن شاید اینجا باشه
سوار ماشینم شدم
که یهو گوشیم زنگ خورد
ملکا بود خوشحال شدم
هاکان: الو کجایی تو
ناشناس:سلام
هاکان:شما کی هستین
ناشناس:همسرتون الان بیمارستان تریتا هست لطفا خودتونو سریع برسونین
انگار دنیا رو سرم خراب شده بود
سری خودمو رسوندم
هاکان:بیمار ملکا مرادی
رمان ارتش
پارت چهل و هشت
هاکان:چرا هر چی بهش زنگ میزنم جواب نمیده
لابد از دستم عصبی هست
هاریکا:اشکال نداره بزا آروم که شد باهاش حرف زد بیا بشیم قهوه بخوریم با هم
هاکان:نه نمیتونم راحت راحت اینجا بشینم قهوه بخورم
من میرم دنبالش فعلا
از کافه رفتم بیرون به سمت ماشینم داشتم میرفتم که دیدم مردم یه جا جمع شدن
اهمیت ندادم و سوار ماشین شدم از کنار جمعیت رد شدم
رفتم خونه ملکا
هاکان:سلام مامان ملکا خونست
مامان:صبح با خوشحالی از خونه زد بیرون
دیگه برنگشته خونه مشکی پیش اومده
هاکان: نه چیزی نشده همینجوری اومدن گفتن شاید اینجا باشه
سوار ماشینم شدم
که یهو گوشیم زنگ خورد
ملکا بود خوشحال شدم
هاکان: الو کجایی تو
ناشناس:سلام
هاکان:شما کی هستین
ناشناس:همسرتون الان بیمارستان تریتا هست لطفا خودتونو سریع برسونین
انگار دنیا رو سرم خراب شده بود
سری خودمو رسوندم
هاکان:بیمار ملکا مرادی
۲۴.۱k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.