حوس عشق پارت ۱۳
بعد چند دقیقه میرا دوباره از هوش رفت بعد منم بلندش کردم بردمش تو اتاق خیسه خیس بود و میلرزید ترسیدم مریض شه مجبور شدم لباسشو درارم لباس روشو و دکمی اولشو یهو چشماشو بار کرد میرا:جونگ کوک داری چیکار میکنی من:امم فکر بد نکن میخواستم لباستو درارم که بعد روت پتو بندازم که یه وقت سرما نخوری میرا:باشه بعد پاشد نشست منم لباسشو در آوردم کتشو در آوردم من:میخوای لباستو عوض کنی میرا:آره خیسه من:خیله خوب میرا:حال ندارم سرم درد میکنه من:خودم برات عوض
میکنم (دیگه چی😂😶😂🤣🤣🤣)
از زبون خودم
من:نه کوک:تو که میگی جون نداری پس بزار خودم لباستو درارم بعد اومد جلو تر دکمه ها لباسمو باز کرد (یا ابلفض😐😂😂) منم فقط نگاش میکردم بعد قشنگ بازش کرد از تو تنم در آورد بعد نگاهش به بدنم دوخته شد(یا حسین😂) بعد رفت یه لباس برام آورد تنم کرد بعد خوابوندم رو تخت
میکنم (دیگه چی😂😶😂🤣🤣🤣)
از زبون خودم
من:نه کوک:تو که میگی جون نداری پس بزار خودم لباستو درارم بعد اومد جلو تر دکمه ها لباسمو باز کرد (یا ابلفض😐😂😂) منم فقط نگاش میکردم بعد قشنگ بازش کرد از تو تنم در آورد بعد نگاهش به بدنم دوخته شد(یا حسین😂) بعد رفت یه لباس برام آورد تنم کرد بعد خوابوندم رو تخت
۲۳.۸k
۱۲ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.