عاشقانه
دستم بگیر و با خود از اینجا ببر مرا
دیگر شکسته دلم از جماعت نامرد
میخواهم بروم
آن دور دورها
انگار سکوت ثانیه ها
آتش میزند بر خرمن جانم
باور نمیکنم
هرگز باور نمیکنم
دیگر نگاهم هرگز غزل نمیخواند
وقتی از خنجر نامهربان دوست زخمیست
دلم شکسته خسته ام.
از جفای رفیقان .
باید بروم ...شاید برای همیشه.
شاید... نه نه باید برای همیشه ...
باید.
دیگر شکسته دلم از جماعت نامرد
میخواهم بروم
آن دور دورها
انگار سکوت ثانیه ها
آتش میزند بر خرمن جانم
باور نمیکنم
هرگز باور نمیکنم
دیگر نگاهم هرگز غزل نمیخواند
وقتی از خنجر نامهربان دوست زخمیست
دلم شکسته خسته ام.
از جفای رفیقان .
باید بروم ...شاید برای همیشه.
شاید... نه نه باید برای همیشه ...
باید.
۱۳.۸k
۰۱ تیر ۱۴۰۱