the last gerlintman
فصل اول
_گاهی اوقات در سایه بودن بهتره. چرا سعی نمیکنی تا از راه بهش ضربه بزنی؟
مشوش به دیانایی نگاه انداخت که باز رفته بود رو دور چرت و پرتی گویی،از اثرات کم خوابی!
_باز چی میگی دیانا؟ چرا نمیری بخوابی؟ باز بی خوابی زده به کلت.
دیانا غمناک نگاهشو به نیلیا دوخت.
_دستت درد نکنه واقعا.حالا دیگه من احمق شدم و دارم چرت میگم؟ هنوز خرت از پل نگذشته داری اینطوری منو دور میندازی!
نیلیا میدونست اگه به حرفش گوش نده و به ایده های جدیدش توجه نکنه مثل بچه ها باز دردسر درست میکنه و تا روز ها و شاید یک هفته کاراش برای سریع تر به هدف رسیدن متوقف بشه . پس نگاه عاجز و دردمندش رو بهش دوخت.
_زیاد تند نرو . کی خواست تورو دور بندازه؟ بعدم راست میگی. من هنوز خرم از پل نگذشته پس، بنال دوباره چی توی کلت داری؟
دیانا خوشحال از توجه نیلیا لب زد
_چرا نمیای از یه راه دیگه به هارولد نزدیک شی؟
حتما باید یه شرکت داشته باشی؟ مثلاً از طریق ایجاد رابطه با خانوادهی میلر!؟ها؟چطورع؟
نیلیا گاهی از این حماقت بیش از حد دیانا تعجب میکرد. اون چطور میتونست به ایجاد رابطه با افراد درجه دوم فکر کنه وقتی حتی در جایگاهی نبودن که بتونن خودشونو بانقشه به وابستگان میلر بچسبونن؟
کلافه نگاهی اجمالی به به چشمای منتظر دیانا نگاه کرد و بعد با برگشت به سرجایش قبلیش و دوباره مشقول به کار شدن لب زد
_برای همین نقشه ای هم که میگی باید جز افراد سرمایه دار جامعه بشیم. جز اون خانواده پولدارا،پس باید هر طور که شده این شرکتی که پایه گذاشتیم به شیش سالگیش حداقل برسه!
دیانا دهانش رو از هوا پر کرد و به از کمی مکث با فوت بیرون داد و به پنجره خیره شد. هیچوقت نیلیا نمیفهمید که اون چی میگه . حتما باید جاسفر اونجا میبود تا دیانا بتونه راحت با نیلیا ارتباط برقرار کنه و اون درست منظورشو بفهمه؟
و در مقابل نیلیا به این فکر میکرد که باید به فکر چند نقشه جایگزین برای مبادای نامعلوم خودش داشته باشه و ایده ی دیانا چندان هم بد نمیتونه باشه....
لایک و کامنت یادتون نره که باعث دلگرمیه منه🫠💜
_گاهی اوقات در سایه بودن بهتره. چرا سعی نمیکنی تا از راه بهش ضربه بزنی؟
مشوش به دیانایی نگاه انداخت که باز رفته بود رو دور چرت و پرتی گویی،از اثرات کم خوابی!
_باز چی میگی دیانا؟ چرا نمیری بخوابی؟ باز بی خوابی زده به کلت.
دیانا غمناک نگاهشو به نیلیا دوخت.
_دستت درد نکنه واقعا.حالا دیگه من احمق شدم و دارم چرت میگم؟ هنوز خرت از پل نگذشته داری اینطوری منو دور میندازی!
نیلیا میدونست اگه به حرفش گوش نده و به ایده های جدیدش توجه نکنه مثل بچه ها باز دردسر درست میکنه و تا روز ها و شاید یک هفته کاراش برای سریع تر به هدف رسیدن متوقف بشه . پس نگاه عاجز و دردمندش رو بهش دوخت.
_زیاد تند نرو . کی خواست تورو دور بندازه؟ بعدم راست میگی. من هنوز خرم از پل نگذشته پس، بنال دوباره چی توی کلت داری؟
دیانا خوشحال از توجه نیلیا لب زد
_چرا نمیای از یه راه دیگه به هارولد نزدیک شی؟
حتما باید یه شرکت داشته باشی؟ مثلاً از طریق ایجاد رابطه با خانوادهی میلر!؟ها؟چطورع؟
نیلیا گاهی از این حماقت بیش از حد دیانا تعجب میکرد. اون چطور میتونست به ایجاد رابطه با افراد درجه دوم فکر کنه وقتی حتی در جایگاهی نبودن که بتونن خودشونو بانقشه به وابستگان میلر بچسبونن؟
کلافه نگاهی اجمالی به به چشمای منتظر دیانا نگاه کرد و بعد با برگشت به سرجایش قبلیش و دوباره مشقول به کار شدن لب زد
_برای همین نقشه ای هم که میگی باید جز افراد سرمایه دار جامعه بشیم. جز اون خانواده پولدارا،پس باید هر طور که شده این شرکتی که پایه گذاشتیم به شیش سالگیش حداقل برسه!
دیانا دهانش رو از هوا پر کرد و به از کمی مکث با فوت بیرون داد و به پنجره خیره شد. هیچوقت نیلیا نمیفهمید که اون چی میگه . حتما باید جاسفر اونجا میبود تا دیانا بتونه راحت با نیلیا ارتباط برقرار کنه و اون درست منظورشو بفهمه؟
و در مقابل نیلیا به این فکر میکرد که باید به فکر چند نقشه جایگزین برای مبادای نامعلوم خودش داشته باشه و ایده ی دیانا چندان هم بد نمیتونه باشه....
لایک و کامنت یادتون نره که باعث دلگرمیه منه🫠💜
۶۶۷
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.