یک گل میخک یک گل میخک کز اون یار افسونگرهدیه گرفتم هدیه گ
یک گل میخک یک گل میخک کز اون یار افسونگرهدیه گرفتم هدیه گرفتم با لبخندی جان پروردیدم دارد عزم رفتن گفتم کو مرا مجال سخن؟کی آیی دگر به دیدن من؟گفتا آیم بار دیگر آن دم کاین گل گردد پرپرروی به تو آرم خندان با تو شود هم پیمان تو دلم را شکستی و رفتی گل میخک ز دست من افتاد دو سه روزی نشاندمش در بر شده بودم به وعده ای دلشاددیده من پر گهر شد از جفای تو وای دیده من پر گهر شد از جفای تو وای گل شد پژمرده دلدارم نیامددل شد افسرده غمخوارم نیامد شد این دل پر خون از جور گردون وز دوری او دل گشته مجنون.
۴۷۱
۱۰ بهمن ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.