عاشقانه
میخواهم پیاده با تو راه بروم بیهیچ وحشتی،
مهم هم نیست اگر آن میدانی که در آن راه میرفتیم دیگر نباشد.
میخواهم با قطار جنوب بروم
آخرین ایستگاه پیاده شوم
تا تولدِ باران را نظاره کنم
میخواهم با تو در ساحل
زیرِ آسمانِ آبی دراز بکشم
آنجا که جهان را کشف کردیم.
سروها تازه شکوفه کرده بودند
وقتی آنها در را شکستند
و تنها سلاحی که ما داشتیم عشقِ ما بود.
مهم هم نیست اگر آن میدانی که در آن راه میرفتیم دیگر نباشد.
میخواهم با قطار جنوب بروم
آخرین ایستگاه پیاده شوم
تا تولدِ باران را نظاره کنم
میخواهم با تو در ساحل
زیرِ آسمانِ آبی دراز بکشم
آنجا که جهان را کشف کردیم.
سروها تازه شکوفه کرده بودند
وقتی آنها در را شکستند
و تنها سلاحی که ما داشتیم عشقِ ما بود.
۱۰.۶k
۱۰ آذر ۱۴۰۱