عشق بی انتها پارت ۵۳
#بوساگ
از هم جدا شدیم و صبحونمونو خوردیمو پاشدیم من:کوک امروز نمی تونم بیام کمپانی میرم خونمون تا وسایلامو جمع کنم کوک:منم بیام خوب من:نه کوک نمیخواد تو برو شب بیا دنبالم کوک:باشه من:به پی دی نیمم بگو کوک:باشه رفتیم حاضر شدیم من یه شلوار مشکیه تنگ پوشیده بودم با یه لباس نیم تنه سبز(عکسشو میزارم) و کوک منو رسوند به خونه خودم و رفت کمپانی وارد خونه شدم همه جارو نگاه کردم و وسایلای خودمو برداشتم لباسام وسایل آریشیم و قاب عکس هایی که مامان بابام بودن اونا رو برداشتم و یه خورده خونرو تمیز کردم و کار تموم شد شونمو کتفمو کمرم گرفته بود نشستم رو مبل گردنمو میمالیدم یکمم خوابم برد چشمامو که باز کردم دیدم شبه من:وایی من کله روزو خواب بودم شب شده بعد گوشیم زنگ خورد کوک بود من:بله کوک:بوساگ من تا یک دقیقه دیگه میام من:باشه کوک:یا پایین سمت خیابون وایستا من:باشه قطع کردم و رفتم پایین (بچه ها اینجاش بوساگ تصادف میکنه) سمت خیابون خیابون خلوت بود که کوک اومد داشتم از خیابون رد میشدم کسیم نبود که دیدم یه ماشین داره از سمت چپم میاد و دیگه نفهمیدم چی شد
#جونگ کوک
اونور خیابون منتظرش بودم از ماشین پیاده شدم باهاش بای بای کردم داشت میومد تو خیابون که دیدم یه ماشین اومد من:بوساگ مراقب باش اما دیر گفتم کنارشو یه نگاه انداخت و ماشین زد بهش و ماشینیم در رفت دوییدم طرفش من:بوساگگگگگ رفتم از رو زمین بلندش کردم خون از سرش میرفت اومد که باهام حرف بزنه بوساگ:ک ک ک کووک ک که بیهوش شد بلندش کردم بردمش به نزدیک ترین بیمارستان گریه میکردم من:بوساگ طاقت بیار میرسونمت بیمارستان رسیدم به بیمارستان بوساگو بردم تو بیمارستان دکترا اومدن بردنش منم میخواستم همراهش برم اما جلومو گرفتم دکتر:چه اتفاقی افتاد من:تصادف کرد و دیگه نزاشتن وارد اتاق بشم اینور اونور میرفتم دستمو لای موهام میکرد گریه میکردم گفتم زنگ بزنم به پسرا گوشیمو برداشتم دستم خونی بود و میلرزید زنگ زدم با همون صدای لرزون تهیونگ:بله جونگ کوک با صدای گریه آور گفتم من:تهیونگ بوساگ بوساگ تهیونگ:بوساگ چی شده چرا گریه میکنی من:بوساگ تصادف کرده حالش خوب نیست با بچه بیاید اینجا تهیونگ:چییییی تصادف ب باشه میایم تو اروم باش من:چجوری اروم باشم تصادفش خیلی شدید بود تهیونگ:ما داریم میایم گوشیو قطع کردم که دکتر اومد من:دکتر چی شد دکتر:ضربه شدیدی به سرش خورده ولی ما همه ی تلاشمونو میکنیم و بعد رفت بردنش به آی سی یو و نمیزاشتن برم تو از پشت شیشه نگاش میکردم من:بوساگم تو دوباره برمیگردی پیشم توقول داده بودی که ترکم نمیکنی پس نمی تونی زیر قولت بزنی تو باید دوباره برگردی پیشم بدون تو نمی تونم نفس بکشم نمی تونم دوباره دوریتو تحمل کنم
از هم جدا شدیم و صبحونمونو خوردیمو پاشدیم من:کوک امروز نمی تونم بیام کمپانی میرم خونمون تا وسایلامو جمع کنم کوک:منم بیام خوب من:نه کوک نمیخواد تو برو شب بیا دنبالم کوک:باشه من:به پی دی نیمم بگو کوک:باشه رفتیم حاضر شدیم من یه شلوار مشکیه تنگ پوشیده بودم با یه لباس نیم تنه سبز(عکسشو میزارم) و کوک منو رسوند به خونه خودم و رفت کمپانی وارد خونه شدم همه جارو نگاه کردم و وسایلای خودمو برداشتم لباسام وسایل آریشیم و قاب عکس هایی که مامان بابام بودن اونا رو برداشتم و یه خورده خونرو تمیز کردم و کار تموم شد شونمو کتفمو کمرم گرفته بود نشستم رو مبل گردنمو میمالیدم یکمم خوابم برد چشمامو که باز کردم دیدم شبه من:وایی من کله روزو خواب بودم شب شده بعد گوشیم زنگ خورد کوک بود من:بله کوک:بوساگ من تا یک دقیقه دیگه میام من:باشه کوک:یا پایین سمت خیابون وایستا من:باشه قطع کردم و رفتم پایین (بچه ها اینجاش بوساگ تصادف میکنه) سمت خیابون خیابون خلوت بود که کوک اومد داشتم از خیابون رد میشدم کسیم نبود که دیدم یه ماشین داره از سمت چپم میاد و دیگه نفهمیدم چی شد
#جونگ کوک
اونور خیابون منتظرش بودم از ماشین پیاده شدم باهاش بای بای کردم داشت میومد تو خیابون که دیدم یه ماشین اومد من:بوساگ مراقب باش اما دیر گفتم کنارشو یه نگاه انداخت و ماشین زد بهش و ماشینیم در رفت دوییدم طرفش من:بوساگگگگگ رفتم از رو زمین بلندش کردم خون از سرش میرفت اومد که باهام حرف بزنه بوساگ:ک ک ک کووک ک که بیهوش شد بلندش کردم بردمش به نزدیک ترین بیمارستان گریه میکردم من:بوساگ طاقت بیار میرسونمت بیمارستان رسیدم به بیمارستان بوساگو بردم تو بیمارستان دکترا اومدن بردنش منم میخواستم همراهش برم اما جلومو گرفتم دکتر:چه اتفاقی افتاد من:تصادف کرد و دیگه نزاشتن وارد اتاق بشم اینور اونور میرفتم دستمو لای موهام میکرد گریه میکردم گفتم زنگ بزنم به پسرا گوشیمو برداشتم دستم خونی بود و میلرزید زنگ زدم با همون صدای لرزون تهیونگ:بله جونگ کوک با صدای گریه آور گفتم من:تهیونگ بوساگ بوساگ تهیونگ:بوساگ چی شده چرا گریه میکنی من:بوساگ تصادف کرده حالش خوب نیست با بچه بیاید اینجا تهیونگ:چییییی تصادف ب باشه میایم تو اروم باش من:چجوری اروم باشم تصادفش خیلی شدید بود تهیونگ:ما داریم میایم گوشیو قطع کردم که دکتر اومد من:دکتر چی شد دکتر:ضربه شدیدی به سرش خورده ولی ما همه ی تلاشمونو میکنیم و بعد رفت بردنش به آی سی یو و نمیزاشتن برم تو از پشت شیشه نگاش میکردم من:بوساگم تو دوباره برمیگردی پیشم توقول داده بودی که ترکم نمیکنی پس نمی تونی زیر قولت بزنی تو باید دوباره برگردی پیشم بدون تو نمی تونم نفس بکشم نمی تونم دوباره دوریتو تحمل کنم
۱۳.۹k
۰۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.