رمان عضو هشتم بی تی اس
رمان عضو هشتم بی تی اس
هیونجین :سلام
ات:سلام
هیونجین :میخوامت
ات:چی ؟
یهو شروع کرد به بوسیدن لباسم هرکاری میکردم ولم نمیکرد
از زبون جونگ کوک
رفتم تو دختکن دنبال ات که دیدم داره یه نفرم میبوسه یعنی داره بهم خیانت میکنه رفتم مرده رو کشیدم این طرف که دیدم هیونجینه اصلا تو کمپانی ما چیکار میکنه ولش کردم از رختکن اومدم بیرون که ات اومد دنبالم
ات:جونگ کوک ...جونگ کوک (بلند و با گریه )
نامجون:چیشد
جیهوپ :چه میدونم بیاین بریم دنبالشون
از زبون ات
میرفتم دنبالش ولی فقط میرفت
ات :جونگ کوک (که دیدم وسط خیابون وایساد)
کوک :چطور تونستی (با بغض)
ات :اونجور که فکر کردی نیست
کوک :پس چطوریه(با بغض و داد)
ات:خب من ....
کوک :تو چی تو فقط خیانت کردی منو بگو که گفتم اگه بفهمی با دوستت رابطه دارم ناراحت میشی
فیلیکس:جونگ کوک ما داشتیم جرعت حقیقت بازی میکردیم هیونجین گفت جرعت ماهم گفتیم اتو ببوسه فکر نمی کردیم این طوری بشه
ات:تو چی گفتی ؟
فیلیکس :گفتم ..
ات:نه تو نه جونگ کوک تو چی گفتی ؟(با بغض )
جونگ کوک :ات اشتباه شد از عمد نبود
ات:تو با دوست صمیمی یه من رابطه داشتی (با بغض و داد)
هیونجین :سلام
ات:سلام
هیونجین :میخوامت
ات:چی ؟
یهو شروع کرد به بوسیدن لباسم هرکاری میکردم ولم نمیکرد
از زبون جونگ کوک
رفتم تو دختکن دنبال ات که دیدم داره یه نفرم میبوسه یعنی داره بهم خیانت میکنه رفتم مرده رو کشیدم این طرف که دیدم هیونجینه اصلا تو کمپانی ما چیکار میکنه ولش کردم از رختکن اومدم بیرون که ات اومد دنبالم
ات:جونگ کوک ...جونگ کوک (بلند و با گریه )
نامجون:چیشد
جیهوپ :چه میدونم بیاین بریم دنبالشون
از زبون ات
میرفتم دنبالش ولی فقط میرفت
ات :جونگ کوک (که دیدم وسط خیابون وایساد)
کوک :چطور تونستی (با بغض)
ات :اونجور که فکر کردی نیست
کوک :پس چطوریه(با بغض و داد)
ات:خب من ....
کوک :تو چی تو فقط خیانت کردی منو بگو که گفتم اگه بفهمی با دوستت رابطه دارم ناراحت میشی
فیلیکس:جونگ کوک ما داشتیم جرعت حقیقت بازی میکردیم هیونجین گفت جرعت ماهم گفتیم اتو ببوسه فکر نمی کردیم این طوری بشه
ات:تو چی گفتی ؟
فیلیکس :گفتم ..
ات:نه تو نه جونگ کوک تو چی گفتی ؟(با بغض )
جونگ کوک :ات اشتباه شد از عمد نبود
ات:تو با دوست صمیمی یه من رابطه داشتی (با بغض و داد)
۱۵.۷k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.