رمان دریای چشمات
پارت ۹۴
چشام رو باز کردم و با تعجب به چنگال خالی نگاه کردم.
عصبی نگام رو به سمت آیدا چرخوندم که دیدم اونم با شوک به چنگال خیره شده.
نگام رو به سمت سارین چرخوندم که دیدم داره با اشتها ماکارونی من رو می خوره.
عصبی و با لبخند مسخره ای نگاش کردم : معلومه چیکار می کنی ؟
چرا ماکارونی من رو خوردی ؟
سارین لبخند عمیقی زد و گفت : خیلی اشتها آور بود نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.
و بعد سرش رو کج کرد و گفت : معذرت می خوام!
خیلی خوشمزه بود.
و بعد یه چشمک زد و ادامه غذاش رو خورد.
منو می گی از عصبانیت در حال انفجار بودم.
چنگال رو انداختم جلوش و یه چنگال دیگه برداشتم و تمام عصبانیتم رو سر ماکارونی خالی کردم.
تند تند ماکارونی رو دور چنگال می پیچدم و می خوردم.
آیدا با لبخندی احمقانه نگاهم کرد و گفت : دریا میشه آرومتر بخوری ؟
من : به نظرت من الان شبیه کسیم که می تونه آروم بخوره ؟
سارین نگاهی به من انداخت و گفت : درسته خوشمزه اس ولی خوب دل درد می گیری یه وقت.
این فک کرده واسه اینکه خوشمزه اس دارم تند تند می خورم .
همون ندونه بهتره .
بشقابم رو تا ته خوردم ولی از عصبانیت هیچی از غذا نفهمیدم .
پس یه بشقاب دیگه پر از ماکارونی کردم و این بار آروم و با اشتها خوردم .
آیدا که خیالش راحت شده بود شروع به خوردن ماکارونیش کرد و من ته دیگ ها رو جدا .
کردم و با ولع شروع به خوردن کردم.
(دلم خواست)
بعد از تموم کردن غذا ظرفا رو انداختیم گردن سارین و از اونجایی که تا نیم ساعت دیگه جلسه شروع می شد رفتم تا یه لباس مناسب بپوشم.
نیم ساعت بعد سارین صدام زد و گفت : بیایید جلسه شروعه .
شالم رو مرتب کردم و به سمت پذیرایی حرکت کردم .
چهار نفر بودن و از بین اونا فقط جناب سرهنگ رو می شناختم.
سلام کردم و گوشه ای نشستم .
آیدا هم کنارم نشست.
جناب سرهنگ : خودتون خوب می دونین که ار حاشیه رفتن خوشم نمیاد پس می رم سر اصل مطلب.
از اونجایی که در جریانید یاشار به دلیل یه سری مسائل شخصی نمی تونه ماموریت رو ادامه بده و در این بین مجبکریم کنار بذاریمش.
سارین جایگزین یاشاره.
من : ببخشید وسط حرفتون می پرم اما صیغه من و یاشار چی میشه؟
و اینکه بازم باید به عنوان زوج ماموریت رو ادامه بدیم ؟
جناب سرهنگ نگاهی بهم انداخت :خوب از اونجایی که دیگه یاشار تو مامویت نیست پس صیغتون رو فسخ می کنیم و دیگه نمی خواد به عنوان زوج حاضر بشید فقط باید خوب از پس ماموریت بر بیاید.
من: تمام تلاشمون رو می کنیم .
سرش رو تکون داد و گفت : بهتون اعتماد می کنم .
من : اما تکلیف دانشگامون چی میشه ؟
جناب سرهنگ : بعد از ماموریت می تونید دانشگاهتون رو تموم کنید و تو اداره مشغول بشید .
آیدا : خیلی ممنون از لطفتون . کی شروع میشه ؟
آرشم تو این ماموریت هست ؟
...
چشام رو باز کردم و با تعجب به چنگال خالی نگاه کردم.
عصبی نگام رو به سمت آیدا چرخوندم که دیدم اونم با شوک به چنگال خیره شده.
نگام رو به سمت سارین چرخوندم که دیدم داره با اشتها ماکارونی من رو می خوره.
عصبی و با لبخند مسخره ای نگاش کردم : معلومه چیکار می کنی ؟
چرا ماکارونی من رو خوردی ؟
سارین لبخند عمیقی زد و گفت : خیلی اشتها آور بود نتونستم جلوی خودم رو بگیرم.
و بعد سرش رو کج کرد و گفت : معذرت می خوام!
خیلی خوشمزه بود.
و بعد یه چشمک زد و ادامه غذاش رو خورد.
منو می گی از عصبانیت در حال انفجار بودم.
چنگال رو انداختم جلوش و یه چنگال دیگه برداشتم و تمام عصبانیتم رو سر ماکارونی خالی کردم.
تند تند ماکارونی رو دور چنگال می پیچدم و می خوردم.
آیدا با لبخندی احمقانه نگاهم کرد و گفت : دریا میشه آرومتر بخوری ؟
من : به نظرت من الان شبیه کسیم که می تونه آروم بخوره ؟
سارین نگاهی به من انداخت و گفت : درسته خوشمزه اس ولی خوب دل درد می گیری یه وقت.
این فک کرده واسه اینکه خوشمزه اس دارم تند تند می خورم .
همون ندونه بهتره .
بشقابم رو تا ته خوردم ولی از عصبانیت هیچی از غذا نفهمیدم .
پس یه بشقاب دیگه پر از ماکارونی کردم و این بار آروم و با اشتها خوردم .
آیدا که خیالش راحت شده بود شروع به خوردن ماکارونیش کرد و من ته دیگ ها رو جدا .
کردم و با ولع شروع به خوردن کردم.
(دلم خواست)
بعد از تموم کردن غذا ظرفا رو انداختیم گردن سارین و از اونجایی که تا نیم ساعت دیگه جلسه شروع می شد رفتم تا یه لباس مناسب بپوشم.
نیم ساعت بعد سارین صدام زد و گفت : بیایید جلسه شروعه .
شالم رو مرتب کردم و به سمت پذیرایی حرکت کردم .
چهار نفر بودن و از بین اونا فقط جناب سرهنگ رو می شناختم.
سلام کردم و گوشه ای نشستم .
آیدا هم کنارم نشست.
جناب سرهنگ : خودتون خوب می دونین که ار حاشیه رفتن خوشم نمیاد پس می رم سر اصل مطلب.
از اونجایی که در جریانید یاشار به دلیل یه سری مسائل شخصی نمی تونه ماموریت رو ادامه بده و در این بین مجبکریم کنار بذاریمش.
سارین جایگزین یاشاره.
من : ببخشید وسط حرفتون می پرم اما صیغه من و یاشار چی میشه؟
و اینکه بازم باید به عنوان زوج ماموریت رو ادامه بدیم ؟
جناب سرهنگ نگاهی بهم انداخت :خوب از اونجایی که دیگه یاشار تو مامویت نیست پس صیغتون رو فسخ می کنیم و دیگه نمی خواد به عنوان زوج حاضر بشید فقط باید خوب از پس ماموریت بر بیاید.
من: تمام تلاشمون رو می کنیم .
سرش رو تکون داد و گفت : بهتون اعتماد می کنم .
من : اما تکلیف دانشگامون چی میشه ؟
جناب سرهنگ : بعد از ماموریت می تونید دانشگاهتون رو تموم کنید و تو اداره مشغول بشید .
آیدا : خیلی ممنون از لطفتون . کی شروع میشه ؟
آرشم تو این ماموریت هست ؟
...
۳۷.۴k
۰۱ تیر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.