دوپارتی جیمینــ★
دوپارتی جیمینــ★
حدود نیم ساعتی میشد که به درخواست آقای پارک مشغول درآوردن اسامی شرکت هایی که تو این ماه اخیر بهشون پیشنهاد همکاری داده بودن بود...۲ سال پیش تو این شرکت استخدام شد و با نشون دادن مهارت های بالاش رئیس پارک اون رو به عنوان دست راستش انتخاب کرد...آقای پارک یه مرد مهربون و با ملاحظه و البته جذابه!...تا اونجایی که میدونست آقای پارک ازش ۹ سال بزرگ تره.
انگشتای کشیدش رو با سرعت و مهارت روی دکمه های کیبورد حرکت میداد...فقط پرینت گرفتن مونده بود..تموم شد!
برگه های جدید رو که حاوی اسامی و مشخصات دقیق و سابقه ی کار شرکت ها بود رو توی پوشه ای گذاشت و چتری هاش رو مرتب کرد..و از دفترش خارج شد..فاصله ی دفتراشون زیاد نبود...صدای قدم های محکمش به واسطه ی کفش های پاشنه بلند سیاهش بلند تر شنیده میشد و مشخص میکرد این فرد ا/ت دست راست پارک جیمینه!
جلوی در ایستاد و آروم در زد.
_ بفرمایید.
بعد از شنیدن صدای آروم و بمش در رو باز کرد و وارد شد..مرد که از شنیدن صدای کفش های دختر فهمیده بود اون کیه سرش رو از برگه های توی دستش بیرون آورد و نگاهش رو به دختر داد...لبخندی زد.
_ انجامش دادی؟
+ بله رئیس...بفرمایید.
و پوشه ی سبز رنگ رو به دست مرد داد..مرد بعد از نگاهی که به برگه ها انداخت با صدای مهربون همیشگیش کارش رو تحسین کرد.
_ آفرین..!...سرعت عمل و دقت بالایی داری دختر!..خسته نباشی.
دختر که از تعریف رئیس خوش قلبش تو دلش قند اب شده بود لبخند پت و پهنی زد و تعظیم کوتاهی کرد.
مرسی رئیس...شماهم خسته نباشید.
دوباره تعظیمی کرد و خواست بره بیرون که صدای مرد متوقفش کرد..
_ ا/ت!...امروز کاری نداری؟
دختر کمی تعجب کرد.
+نه رئیس...چیزی شده؟
مرد لبخند کمرنگی زد.
_ پس اگه برنامه ای نداری لطفا تا آخر وقت بمون...کارت دارم.
پیج اصلیم:@jeon_army
اینجاهم فعالیت میکنم🤝🏻💖
اگه دوست نداری نخون تا گزارش نکنی =)
حدود نیم ساعتی میشد که به درخواست آقای پارک مشغول درآوردن اسامی شرکت هایی که تو این ماه اخیر بهشون پیشنهاد همکاری داده بودن بود...۲ سال پیش تو این شرکت استخدام شد و با نشون دادن مهارت های بالاش رئیس پارک اون رو به عنوان دست راستش انتخاب کرد...آقای پارک یه مرد مهربون و با ملاحظه و البته جذابه!...تا اونجایی که میدونست آقای پارک ازش ۹ سال بزرگ تره.
انگشتای کشیدش رو با سرعت و مهارت روی دکمه های کیبورد حرکت میداد...فقط پرینت گرفتن مونده بود..تموم شد!
برگه های جدید رو که حاوی اسامی و مشخصات دقیق و سابقه ی کار شرکت ها بود رو توی پوشه ای گذاشت و چتری هاش رو مرتب کرد..و از دفترش خارج شد..فاصله ی دفتراشون زیاد نبود...صدای قدم های محکمش به واسطه ی کفش های پاشنه بلند سیاهش بلند تر شنیده میشد و مشخص میکرد این فرد ا/ت دست راست پارک جیمینه!
جلوی در ایستاد و آروم در زد.
_ بفرمایید.
بعد از شنیدن صدای آروم و بمش در رو باز کرد و وارد شد..مرد که از شنیدن صدای کفش های دختر فهمیده بود اون کیه سرش رو از برگه های توی دستش بیرون آورد و نگاهش رو به دختر داد...لبخندی زد.
_ انجامش دادی؟
+ بله رئیس...بفرمایید.
و پوشه ی سبز رنگ رو به دست مرد داد..مرد بعد از نگاهی که به برگه ها انداخت با صدای مهربون همیشگیش کارش رو تحسین کرد.
_ آفرین..!...سرعت عمل و دقت بالایی داری دختر!..خسته نباشی.
دختر که از تعریف رئیس خوش قلبش تو دلش قند اب شده بود لبخند پت و پهنی زد و تعظیم کوتاهی کرد.
مرسی رئیس...شماهم خسته نباشید.
دوباره تعظیمی کرد و خواست بره بیرون که صدای مرد متوقفش کرد..
_ ا/ت!...امروز کاری نداری؟
دختر کمی تعجب کرد.
+نه رئیس...چیزی شده؟
مرد لبخند کمرنگی زد.
_ پس اگه برنامه ای نداری لطفا تا آخر وقت بمون...کارت دارم.
پیج اصلیم:@jeon_army
اینجاهم فعالیت میکنم🤝🏻💖
اگه دوست نداری نخون تا گزارش نکنی =)
۹.۲k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.