دور شده ای از من
دور شده ای از من
آن قدر که
پای خیال
هم قدم نمی شود تو را
آنگاه
که رفتنت
آفتاب را
و
شورِ آمدنِ شفق را
به فراموشی می رساند
بغضی کهنه
نشسته بر گلو
و اشکی مادام
حلقه زده در چشم ها..
“افسردگی”
بازتابِ اندوهِ بی پایان من است...
آن قدر که
پای خیال
هم قدم نمی شود تو را
آنگاه
که رفتنت
آفتاب را
و
شورِ آمدنِ شفق را
به فراموشی می رساند
بغضی کهنه
نشسته بر گلو
و اشکی مادام
حلقه زده در چشم ها..
“افسردگی”
بازتابِ اندوهِ بی پایان من است...
۱.۷k
۰۷ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.