عشق درون پارت 2
حتی من نتونستم بگم شما کی هستین زود سوار شدم نزدیگ یک جنگل بودیم
اقای که منو سوار کرد ازش گاز گرفته بودند گفت برو توی جنگل یک قصر بزرگی
می بینی و از خودت محافظت کن داشت به یک زامبی تبدیل می شود با گریه رفتم توی جنگل خیلی گشنم بود و نشستم خوابم میومد یهو خوابم برد
فیلیکس = داشتم توی جنگل می گشتم یهو یک دختری با موهای مشکی دیدم
خابیده زود بلندش کردم از پنجره به اتاقم رفتم دختررو رویک تخت قرار گذاشتم
پدرم هی صدام می کرد پدرش پادشاه خون اشاما
جنی=از خواب بیدارم شدم روی یک تختم زود بلند شدم گشنم بود از اتاق بیرون رفتم داشتم با خودم میگفتم یعنی شب تا قصر امدم یهو یه پسری رو دیدم که رد شود اون فیلیکس بود زود خودمو قایم کردم تا منو نبینه به اشپز خونه رسیدم کلی چیز بود یک کیک کوچکی برداشتم می خواستم بخورم یهو یه صدای بزرگی امد رفتم تاببینم چی شده
تهیونگ= پدر من نمی خواهم ازدواج کنم
پدر تهیونگ یک ماه بهت فرست می دم
جنی =داشت یکی میومد یهو رفتم توی اتاق رفتم توی کمد لباس خیلی ترسیدم
تهیونگ = وای کتابم رو یادم رفت
جنی=زود رفتم زیر مبل خودمو قایم کردم
فیلکس = اون دختره کجا غیبش زد
تهیونگ می خواست درو باز کنه جنی پشت در بود جنی=یهو در زد تو سرم
نمی تونستم جیغ نزنم یهو همون پسری بود یعنی تهیونگ می خواستم فرار کنم یهو منو گرفت ترسیدم و گفت بوی شیرینی می دی یه لگدی به پاش زدم و فرار کنم به یه پسر دیگری برخورد کردم پسره فیلیکس بود زود ازش رد شدم و به طبقه بالا رفتم
تهیونگ زود اون دختررو بگیرید زود
ادامه پارت بعدی 😍
اقای که منو سوار کرد ازش گاز گرفته بودند گفت برو توی جنگل یک قصر بزرگی
می بینی و از خودت محافظت کن داشت به یک زامبی تبدیل می شود با گریه رفتم توی جنگل خیلی گشنم بود و نشستم خوابم میومد یهو خوابم برد
فیلیکس = داشتم توی جنگل می گشتم یهو یک دختری با موهای مشکی دیدم
خابیده زود بلندش کردم از پنجره به اتاقم رفتم دختررو رویک تخت قرار گذاشتم
پدرم هی صدام می کرد پدرش پادشاه خون اشاما
جنی=از خواب بیدارم شدم روی یک تختم زود بلند شدم گشنم بود از اتاق بیرون رفتم داشتم با خودم میگفتم یعنی شب تا قصر امدم یهو یه پسری رو دیدم که رد شود اون فیلیکس بود زود خودمو قایم کردم تا منو نبینه به اشپز خونه رسیدم کلی چیز بود یک کیک کوچکی برداشتم می خواستم بخورم یهو یه صدای بزرگی امد رفتم تاببینم چی شده
تهیونگ= پدر من نمی خواهم ازدواج کنم
پدر تهیونگ یک ماه بهت فرست می دم
جنی =داشت یکی میومد یهو رفتم توی اتاق رفتم توی کمد لباس خیلی ترسیدم
تهیونگ = وای کتابم رو یادم رفت
جنی=زود رفتم زیر مبل خودمو قایم کردم
فیلکس = اون دختره کجا غیبش زد
تهیونگ می خواست درو باز کنه جنی پشت در بود جنی=یهو در زد تو سرم
نمی تونستم جیغ نزنم یهو همون پسری بود یعنی تهیونگ می خواستم فرار کنم یهو منو گرفت ترسیدم و گفت بوی شیرینی می دی یه لگدی به پاش زدم و فرار کنم به یه پسر دیگری برخورد کردم پسره فیلیکس بود زود ازش رد شدم و به طبقه بالا رفتم
تهیونگ زود اون دختررو بگیرید زود
ادامه پارت بعدی 😍
۳۶.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.