دلنوشته
گفتند دعای خسته دلان میشود روزی مستجاب!
اتفاقا خسته دل بودم؛
غبار بر تنم بود...
راه رفته بودم؛
سنگ روی دوشم بود...
تقلا میکردم؛
زنجیر به دستم بود...
درد میکشیدم؛
نمک روی زخمم بود...
زمین میخوردم؛
صدای خنده ها آشِنا بود...
میجنگیدم؛
ضربه ها الحق که کاری بود...
ادامه میدادم؛
راه بسته بود...
تنها بودم؛
تاریکی بی نام و نشان و پَست بود...
خسته بودم؛
هیچکس نبود!
صدایی آمد؛
گفتند دعای خسته دلال روزی مستجاب شود!
#رویا
#دلنوشته
#ویسگون
#شخصی
آیدا_بیات
اتفاقا خسته دل بودم؛
غبار بر تنم بود...
راه رفته بودم؛
سنگ روی دوشم بود...
تقلا میکردم؛
زنجیر به دستم بود...
درد میکشیدم؛
نمک روی زخمم بود...
زمین میخوردم؛
صدای خنده ها آشِنا بود...
میجنگیدم؛
ضربه ها الحق که کاری بود...
ادامه میدادم؛
راه بسته بود...
تنها بودم؛
تاریکی بی نام و نشان و پَست بود...
خسته بودم؛
هیچکس نبود!
صدایی آمد؛
گفتند دعای خسته دلال روزی مستجاب شود!
#رویا
#دلنوشته
#ویسگون
#شخصی
آیدا_بیات
۱۳.۳k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳