نجوای عشق پارت ۹۰
از هم جدا شدیم کوک:حالا دراز بکش من:خیله خوب دراز کشیدم
یک هفته بعد
از بیمارستان مرخص شدم ولی سرگیجمو داشتم جونگ کوک منو برد خونه یواشکی رفتیم که نفهمن یهو تق صدا داد کوک:لعنتی بعد رفتیم تو در و آروم بست با پاش و بعد بردم رو تخت خوابوندم کوک:عشقم چیزی نمیخوای من:نه من خودتو میخوام کوک:پس من برم لباسامو عوض کنم بعد میام کنارت من:باشه رفت لباسش و راحت جلوی من عوض کرد من:چرا اینکارو میکنه 😐 بعد اومد کنارم خوابید و منو گرفت تو بغلش قشنگ بهم چسبید و منم سرمو گذاشتم رو کتفش کوک:اگه خواستی بخوابی بخواب من:خیله خوب کوک:هنوز سرت کیج میره من:اوهوم ولی نه زیاد کوک:خیله خوب بعد دستشو گذاشت دور کمرم یه دفع چشمام سنگین شد و خوابم برد
از زبون جونگ کوک
هیچی نمیگفت دیدم خوابیده آروم از بغلش پاشدم و خوابوندمش رو تخت بعد رفتم بیرون گفتم که براش سوپ درست کنم رفتم سوپ درست کردم بعد شنیدم نایکا داره تو خواب گریه میکنی رفتم تو اتاق من:نایکا نایکا بیدارشو یه دفع بیدارشد من:نایکا خوبی نایکا:جونگ کوک من:چیزی نیست خواب بود نایکا:چرا همش اون کلمه ای تو بهم گفتی میاد تو ذهنم اون صحنه من:همون که بهت گفتم دوست ندارم نایکا:اوهوم خیلی محکم گفتی من:ولی اون با الان فرق داره تو پیش منی و منم تو رو خیلی دوست دارم نایکا:واقعا دوستم داری من:معلومه عشقم معلومه دوست دارم نایکا:یعنی از دستم دلخور نیستی من:نه تو که زیر قولت نزدی گریه نکن از گریه هات متنفرم نایکا:خیله خوب بعد گرفتم اشکاشو پاک کردم بعد اومد بغلم کرد منم سفت بغلش کردم
از زبون خودم
گرفتم بغلش کردم کوک:هیچ وقت همچین فکریو نکن که من دوست ندارم من فقط دوست ندارم من عاشقتم نایکا موهامو نوازش میکرد منم چشمامو بسته بودم اونم سرشو برد تو موهام و گردنمو میبوسید بعد از تو بغلش اومدم بیرون کوک:اوه من:چیه کوک:الان میام من:کجا رفت بعد با یه کاسه سوپ اومد جلوم نشست من:من سوپ دوست ندارم یهو یه زیر چشی نگاه کرد من:خیله خوب میخورم بعد لبخند زد (چرا اینکارو میکنی جونگ کوک😐😂😂😂) من:😬 بعد خودش بهم سوپ داد کوک:بگو عااااا😆 من:عااااا😆 بعد سوپ و داد تو دهنم داغ بود من:آیایایایایا کوک:آیی داغ بود من:آره زبونمو میدادم بیرون جونگ کوکم فوت میکرد زبونمو یه دفع زبونمون به هم برخورد کرد و وایسادیم و به هم نگاه کردیم بعد سوپو گذاشت کنار و لباشو گذاشت رو لبام و لبامو و زبونمو میخورد و گاز میگرفت منم همراهیش کردم یواش یواش لبامو گاز میگرفت دستشو برد کمرمو گرفت بیشتر چسبوند به خودش منم دوستمودور گردنش حلقه کردم بعد از لباهم فاصله گرفتیم ولی هنوز صورتمون به هم نزدیک بود دوباره لبامونو به هم وصل کردیم لباهم دیگرو مک میزدیم دوباره جدا شدیم
یک هفته بعد
از بیمارستان مرخص شدم ولی سرگیجمو داشتم جونگ کوک منو برد خونه یواشکی رفتیم که نفهمن یهو تق صدا داد کوک:لعنتی بعد رفتیم تو در و آروم بست با پاش و بعد بردم رو تخت خوابوندم کوک:عشقم چیزی نمیخوای من:نه من خودتو میخوام کوک:پس من برم لباسامو عوض کنم بعد میام کنارت من:باشه رفت لباسش و راحت جلوی من عوض کرد من:چرا اینکارو میکنه 😐 بعد اومد کنارم خوابید و منو گرفت تو بغلش قشنگ بهم چسبید و منم سرمو گذاشتم رو کتفش کوک:اگه خواستی بخوابی بخواب من:خیله خوب کوک:هنوز سرت کیج میره من:اوهوم ولی نه زیاد کوک:خیله خوب بعد دستشو گذاشت دور کمرم یه دفع چشمام سنگین شد و خوابم برد
از زبون جونگ کوک
هیچی نمیگفت دیدم خوابیده آروم از بغلش پاشدم و خوابوندمش رو تخت بعد رفتم بیرون گفتم که براش سوپ درست کنم رفتم سوپ درست کردم بعد شنیدم نایکا داره تو خواب گریه میکنی رفتم تو اتاق من:نایکا نایکا بیدارشو یه دفع بیدارشد من:نایکا خوبی نایکا:جونگ کوک من:چیزی نیست خواب بود نایکا:چرا همش اون کلمه ای تو بهم گفتی میاد تو ذهنم اون صحنه من:همون که بهت گفتم دوست ندارم نایکا:اوهوم خیلی محکم گفتی من:ولی اون با الان فرق داره تو پیش منی و منم تو رو خیلی دوست دارم نایکا:واقعا دوستم داری من:معلومه عشقم معلومه دوست دارم نایکا:یعنی از دستم دلخور نیستی من:نه تو که زیر قولت نزدی گریه نکن از گریه هات متنفرم نایکا:خیله خوب بعد گرفتم اشکاشو پاک کردم بعد اومد بغلم کرد منم سفت بغلش کردم
از زبون خودم
گرفتم بغلش کردم کوک:هیچ وقت همچین فکریو نکن که من دوست ندارم من فقط دوست ندارم من عاشقتم نایکا موهامو نوازش میکرد منم چشمامو بسته بودم اونم سرشو برد تو موهام و گردنمو میبوسید بعد از تو بغلش اومدم بیرون کوک:اوه من:چیه کوک:الان میام من:کجا رفت بعد با یه کاسه سوپ اومد جلوم نشست من:من سوپ دوست ندارم یهو یه زیر چشی نگاه کرد من:خیله خوب میخورم بعد لبخند زد (چرا اینکارو میکنی جونگ کوک😐😂😂😂) من:😬 بعد خودش بهم سوپ داد کوک:بگو عااااا😆 من:عااااا😆 بعد سوپ و داد تو دهنم داغ بود من:آیایایایایا کوک:آیی داغ بود من:آره زبونمو میدادم بیرون جونگ کوکم فوت میکرد زبونمو یه دفع زبونمون به هم برخورد کرد و وایسادیم و به هم نگاه کردیم بعد سوپو گذاشت کنار و لباشو گذاشت رو لبام و لبامو و زبونمو میخورد و گاز میگرفت منم همراهیش کردم یواش یواش لبامو گاز میگرفت دستشو برد کمرمو گرفت بیشتر چسبوند به خودش منم دوستمودور گردنش حلقه کردم بعد از لباهم فاصله گرفتیم ولی هنوز صورتمون به هم نزدیک بود دوباره لبامونو به هم وصل کردیم لباهم دیگرو مک میزدیم دوباره جدا شدیم
۱۵.۴k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.