علیوار - قسمت سوم
کمربندی قم چند اقامتگاه بین راهیِ قدیمی دارد که رونق این شیکان پیکان های مارال و زیتون و مهتاب و مهروماه هنوز چرخشان را کاملا در هم نشکسته. از این اقامتگاههایی که دسشویی نهچندان تمیزشان هنوز پولی ست و هر دفعه گرانتر هم میشود. با این بلندگوهاشان هم که فقط صدای بوق میدهد هربار توقف اتوبوسی را خوشآمد میگویند و تازه داخلشان چند آقای همیشه سیبیلو بعد از غیب کردن رانندگان مدام اصرار میکنند که ازشان سوهان و پشمک و قطاب و حتی گز بخری!
اما وجه مشترک تمام این استراحتگاه ها غرفهی دنج آخرشان، غرفهی گِل و سفال؛ جایی ست که میشود گفت من سرحالترین، دائمی ترین و البته نخرترین مشتری اش هستم.
ایستاده بودم گوشهای از غرفه به سوتک های گلی اش نگاه میکردم و سمفونی نفسِ تنگم را داخل دانه دانه ی سوتهای نخراشیده اش توی سرم جیغ میکشیدم که باز! - ای بابا - دستش را گذاشت روی شانهام!
ادامه دارد...
اما وجه مشترک تمام این استراحتگاه ها غرفهی دنج آخرشان، غرفهی گِل و سفال؛ جایی ست که میشود گفت من سرحالترین، دائمی ترین و البته نخرترین مشتری اش هستم.
ایستاده بودم گوشهای از غرفه به سوتک های گلی اش نگاه میکردم و سمفونی نفسِ تنگم را داخل دانه دانه ی سوتهای نخراشیده اش توی سرم جیغ میکشیدم که باز! - ای بابا - دستش را گذاشت روی شانهام!
ادامه دارد...
۱۲.۶k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰