عاشقانه
تو میرفتی و بعداز تو نگاهم ابر باران شد
خزان آمد تمام روزهایم شکل آبان شد
و حتی جمله های ناتمامم در نبود تو
به شعر آمد، زبان لال من بی تو، غزلخوان شد
تو را در شعر جا کردم میان عمق احساسم
که شاید دردهایم با همین ابیات درمان شد
نوشتم خواندمت هر روز و شب، تنها خیال تو
به این خلوتسرایم سر زد و هر بار مهمان شد
تو را آغوش میگیرم، فقط حس حضورت را !
تمام لحظه ها دل لمس دستان تو خواهان شد
کسی آرام زیر لب شنیدم گفته دیوانه ست!
و من میخندم از دیوانگی که در دل و جان شد
خزان آمد تمام روزهایم شکل آبان شد
و حتی جمله های ناتمامم در نبود تو
به شعر آمد، زبان لال من بی تو، غزلخوان شد
تو را در شعر جا کردم میان عمق احساسم
که شاید دردهایم با همین ابیات درمان شد
نوشتم خواندمت هر روز و شب، تنها خیال تو
به این خلوتسرایم سر زد و هر بار مهمان شد
تو را آغوش میگیرم، فقط حس حضورت را !
تمام لحظه ها دل لمس دستان تو خواهان شد
کسی آرام زیر لب شنیدم گفته دیوانه ست!
و من میخندم از دیوانگی که در دل و جان شد
۵.۵k
۲۴ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.