عاشقانه
سخن با عشق آغاز وُ ، به غم محدود شد آخر
غزل ، با واژه جنگید وُ ، اثر مفقود شد آخر
تپش در قلبِ این دفتر به آن اندازه کم شد تا
مسیرِ جوهر از لب تا ، قلم مسدود شد آخر
چه شبها که نخوابیده به شوقِ امتحانِ صبح
همین چشمی که در درسِ سحر مردود شد آخر
همانا ظرفِ دل وقتی که لبریز از حقیقت بود
به سنگِ سَر تَرَک خورد وُ پُر از کمبود شد آخر
هنوز از قهوه ی عمرش نخورده بود یک جرعه
که در فالِ سَرِ فنجان !! اَجَل مشهود شد آخر
دویدن بی رسیدن ها در این گردونه تکراریست
که هر جایی بشر بوده از آن مطرود شد اخر
چه ارزان ، شاعری کولی ، که زیرِ برف میلرزید
برای لحظه ای گرما ، کتابش دود شد آخر
غزل ، با واژه جنگید وُ ، اثر مفقود شد آخر
تپش در قلبِ این دفتر به آن اندازه کم شد تا
مسیرِ جوهر از لب تا ، قلم مسدود شد آخر
چه شبها که نخوابیده به شوقِ امتحانِ صبح
همین چشمی که در درسِ سحر مردود شد آخر
همانا ظرفِ دل وقتی که لبریز از حقیقت بود
به سنگِ سَر تَرَک خورد وُ پُر از کمبود شد آخر
هنوز از قهوه ی عمرش نخورده بود یک جرعه
که در فالِ سَرِ فنجان !! اَجَل مشهود شد آخر
دویدن بی رسیدن ها در این گردونه تکراریست
که هر جایی بشر بوده از آن مطرود شد اخر
چه ارزان ، شاعری کولی ، که زیرِ برف میلرزید
برای لحظه ای گرما ، کتابش دود شد آخر
۸.۰k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.