اگرچه بر سرِ بامت شکست شهپرِ من
اگرچه بر سرِ بامت شکست شهپرِ من
دلم به سوی تو پر می کشد، کبوترِ من
دلم به پاکی ی آیینه وش ترین دریاست
چرا، چو موج، گریزی ز دامنِ ترِ من؟
چو قطره، دست نشویم ز موجِ دریایت
اگر چه سنگ زَنَد ساحلِ تو بر سرِ من
تو باز بالشِ موجی به سینه ی دریا
من آبشارم و سنگ است و صخره بسترِ من
مباد آن که به اشکی پریشد این دیدار
که خوش نشسته خیالِ تو در برابرِ من
به خواب سیر ببینم مگر تو را، که، چو موج
رَمَد خیالِ تو از چشمِ چشمه آورِ من
نخست آرزویم چیست؟ رَستن از غم تو
نَرَستن از غم تو آرزوی دیگرِ من!
به واحه ای نبرم ره در این کویر، که آب
هم از سراب خُورَد چشمِ زودْباورِ من
چو خار، سوختم از تشنگیّ و سایه ی تو
نریخت بر سرِ من، سروِ سایه پرورِ من
چو رود، خانه به دوشم در این امیدِ دراز
که گیسوی تو شود بیدِ سایه گسترِ من
حریرِ دریا! دریاب زخم های مرا
که رود بودم و از سنگ بود بسترِ من
اسماعیل خویی
دلم به سوی تو پر می کشد، کبوترِ من
دلم به پاکی ی آیینه وش ترین دریاست
چرا، چو موج، گریزی ز دامنِ ترِ من؟
چو قطره، دست نشویم ز موجِ دریایت
اگر چه سنگ زَنَد ساحلِ تو بر سرِ من
تو باز بالشِ موجی به سینه ی دریا
من آبشارم و سنگ است و صخره بسترِ من
مباد آن که به اشکی پریشد این دیدار
که خوش نشسته خیالِ تو در برابرِ من
به خواب سیر ببینم مگر تو را، که، چو موج
رَمَد خیالِ تو از چشمِ چشمه آورِ من
نخست آرزویم چیست؟ رَستن از غم تو
نَرَستن از غم تو آرزوی دیگرِ من!
به واحه ای نبرم ره در این کویر، که آب
هم از سراب خُورَد چشمِ زودْباورِ من
چو خار، سوختم از تشنگیّ و سایه ی تو
نریخت بر سرِ من، سروِ سایه پرورِ من
چو رود، خانه به دوشم در این امیدِ دراز
که گیسوی تو شود بیدِ سایه گسترِ من
حریرِ دریا! دریاب زخم های مرا
که رود بودم و از سنگ بود بسترِ من
اسماعیل خویی
۲.۱k
۱۸ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.