عادت کرده ایم

عادت کرده ایم ...
من ...
به چای تلخ اول صبح ...
تو ...
به بوسه ی تلخ آخر شب ... من ...
به اینکه تو هربار حرف هایت را
مثل یک مرد بزنی ...
تو ...
به اینکه من هربار
مثل یک زن گریه کنم ... عادت کرده ایم ...
آنقدر که یادمان رفته است
شب
مثل سیاهی موهایمان ناگهان می پرد
و یک روز
آنقدر صبح می شود که
برای بیدار شدن
دیر است ....

#لیلا_کردبچه

#سرویس_عروس
دیدگاه ها (۱)

نه رقص بی اراده ی چین های دامنمنه رد بوسه ای که به جا مانده ...

این #بارانجان می‌دهد برای آمدنحیف نیست نیایی؟#مریم_قهرمانلو#...

میـشود عکسی از آغوش ات برای من بفـرستی؟جایی میان بـازو های ...

ایستگاه آخر زندگی همه ی ما....تلخ و شیرین جهان چیزی به جز یک...

#داستان_شبشبی مار بزرگی برای پیدا کردن غذا وارد دکان نجاری م...

رمان (نه تومیوکا سان) چپتر۲

<<دوستت دارم جانم♥️انقدر که اگر قلبم توان تفکر داشتاز تپیدن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط