نومیدی
از من پرسید چ مرگته...
اولا لبخند میزدم....
بعدش مادرم پرسید...و برادرم...
پدرم کمی خوشحالتر با من رفتار میکرد...
بلد نبود جدی صحبت کنه...منم نیستم...
هر چ گشتم جوابی نبود...مدتها جنگیدم شرایط رو بهتر کنم...
وقتی بریدم...شرایط دلشون سوخت...
اما من ب قهقرا رفته بودم....
من ب بدترین حالتها هم فک میکنم...
ب این ک قاتل سریالی بشم...
ب اینک خودمو اتیش بزنم...
و بعد ب خودم میخندم...
جوابش خستگی باشه شاید...
یادمه ی روزی برای حل ی انتگرال ی هفته فکر کردم...
اما الان اسم خودمم یادم نیست...
سخته جایی ایستاده باشی ک همه منتظر سقوطت باشن...
تف ب ارزوهای قبلی...
----------------------------------
باز هم قرص دیگری خوردم....
بلکه مردم...دل از همه کندم....
و خودم را ب سختی آکندم...
مثل خر توی گل جان کندم...
ب همین خواب های مردابی....
اولا لبخند میزدم....
بعدش مادرم پرسید...و برادرم...
پدرم کمی خوشحالتر با من رفتار میکرد...
بلد نبود جدی صحبت کنه...منم نیستم...
هر چ گشتم جوابی نبود...مدتها جنگیدم شرایط رو بهتر کنم...
وقتی بریدم...شرایط دلشون سوخت...
اما من ب قهقرا رفته بودم....
من ب بدترین حالتها هم فک میکنم...
ب این ک قاتل سریالی بشم...
ب اینک خودمو اتیش بزنم...
و بعد ب خودم میخندم...
جوابش خستگی باشه شاید...
یادمه ی روزی برای حل ی انتگرال ی هفته فکر کردم...
اما الان اسم خودمم یادم نیست...
سخته جایی ایستاده باشی ک همه منتظر سقوطت باشن...
تف ب ارزوهای قبلی...
----------------------------------
باز هم قرص دیگری خوردم....
بلکه مردم...دل از همه کندم....
و خودم را ب سختی آکندم...
مثل خر توی گل جان کندم...
ب همین خواب های مردابی....
۳۶.۹k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.