متن نامه عمر خلیفه
#متن_نامه_عمر_خلیفه
#ثانی_به_معاویه👹
🔷 گفتند 👈 آن قریشی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است که رسول خدا برای او از تمامی امت بیعت گرفت و ما در چهار موضع با او به عنوان امیرالمؤمنین سلام کردیم. پس ای جماعت قریش اگر شما چنین امری را فراموش کرده اید، ما فراموش نکرده ایم و بدانید که بیعت و امامت و خلافت و وصیت چیزی نیست مگر حقی واجب و امری صحیح نه این که اهدایی و ادعایی باشد. 🍁
🔹 ولی من حرف آن ها را❌ تکذیب نمودم❌ و چهل مرد را بلند کردم که به دروغ شهادت دهند 😐محمد گفته است امامت به اختیار و انتخاب است. 🍁😧
🔹 در این هنگام انصار گفتند: ما از قریش سزاوارتر هستیم، زیرا ما بودیم که رسول خدا را جا و مکان دادیم و یاریش نمودیم و مردم به سوی ما مهاجرت کردند. پس اگر قرار است خلافت به کسی که صاحب حق است، داده شود آن شخص از میان ما است و در بین شما نیست 🍁
🔹 و گروهی گفتند 👈 از برای ما امیری باشد و از برای شما امیر دیگری باشد. 🍁
🔹 من به آن ها گفتم: مشاهده کردید که چهل مرد شهادت دادند که رسول خدا گفته است پیشوایان امت من از قریش اند...🍁
🔷 سخن مرا جماعتی قبول کردند و گروهی نپذیرفتند و این باعث نزاع و کشمکش شد 🍁
🔹 وقتی همه ساکت شدند و صدایم را می شنیدند، گفتم 👈 آگاه باشید که خلافت از برای مسن ترین ما و نرم خو ترین ما است.🍁
🔹 گفتند 👈 چه کسی را می گویی❓
🔹 گفتم 👈 ابوبکری که رسول خدا او را در نماز خواندن به جای خود بر دیگران مقدم می داشت و روز جنگ بدر با او در خیمه ی فرماندهی به مشورت نشست و نظرش را جویا شد و در غار هم صحبت او بود و شوهر دختر او عایشه بود 🍁
🔹 در این هنگام، بنی هاشم در حالی که از شدت خشم به خود می پیچیدند پیش آمدند و زبیر که شمشیرش معروف بود، آن ها را یاری کرد و گفت: بیعت نمی شود مگر با علی یا این که شمشیر من گردنی را آزاد نمی گذارد. 🍁
🔹 گفتم 👈 ای زبیر فریاد تو آتشی از سوی بنی هاشم است. زیرا مادرت صفیه دختر عبد المطلب است 🍁
🔹 زبیر گفت 👈 به خدا قسم نسبت من به بنی هاشم شرفی بلند مرتبه و افتخاری بسیار عالی است. ای فرزند صهاک😏 خاموش باش که مادری از برای تو نیست.🙊 و نیز حرفی گفت که چهل مرد از کسانی که در
سقیفه 👹بنی ساعده حاضر بودند بر زبیر هجوم آوردند 🍁
ادامه نامه پست بعد...
#ثانی_به_معاویه👹
🔷 گفتند 👈 آن قریشی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب است که رسول خدا برای او از تمامی امت بیعت گرفت و ما در چهار موضع با او به عنوان امیرالمؤمنین سلام کردیم. پس ای جماعت قریش اگر شما چنین امری را فراموش کرده اید، ما فراموش نکرده ایم و بدانید که بیعت و امامت و خلافت و وصیت چیزی نیست مگر حقی واجب و امری صحیح نه این که اهدایی و ادعایی باشد. 🍁
🔹 ولی من حرف آن ها را❌ تکذیب نمودم❌ و چهل مرد را بلند کردم که به دروغ شهادت دهند 😐محمد گفته است امامت به اختیار و انتخاب است. 🍁😧
🔹 در این هنگام انصار گفتند: ما از قریش سزاوارتر هستیم، زیرا ما بودیم که رسول خدا را جا و مکان دادیم و یاریش نمودیم و مردم به سوی ما مهاجرت کردند. پس اگر قرار است خلافت به کسی که صاحب حق است، داده شود آن شخص از میان ما است و در بین شما نیست 🍁
🔹 و گروهی گفتند 👈 از برای ما امیری باشد و از برای شما امیر دیگری باشد. 🍁
🔹 من به آن ها گفتم: مشاهده کردید که چهل مرد شهادت دادند که رسول خدا گفته است پیشوایان امت من از قریش اند...🍁
🔷 سخن مرا جماعتی قبول کردند و گروهی نپذیرفتند و این باعث نزاع و کشمکش شد 🍁
🔹 وقتی همه ساکت شدند و صدایم را می شنیدند، گفتم 👈 آگاه باشید که خلافت از برای مسن ترین ما و نرم خو ترین ما است.🍁
🔹 گفتند 👈 چه کسی را می گویی❓
🔹 گفتم 👈 ابوبکری که رسول خدا او را در نماز خواندن به جای خود بر دیگران مقدم می داشت و روز جنگ بدر با او در خیمه ی فرماندهی به مشورت نشست و نظرش را جویا شد و در غار هم صحبت او بود و شوهر دختر او عایشه بود 🍁
🔹 در این هنگام، بنی هاشم در حالی که از شدت خشم به خود می پیچیدند پیش آمدند و زبیر که شمشیرش معروف بود، آن ها را یاری کرد و گفت: بیعت نمی شود مگر با علی یا این که شمشیر من گردنی را آزاد نمی گذارد. 🍁
🔹 گفتم 👈 ای زبیر فریاد تو آتشی از سوی بنی هاشم است. زیرا مادرت صفیه دختر عبد المطلب است 🍁
🔹 زبیر گفت 👈 به خدا قسم نسبت من به بنی هاشم شرفی بلند مرتبه و افتخاری بسیار عالی است. ای فرزند صهاک😏 خاموش باش که مادری از برای تو نیست.🙊 و نیز حرفی گفت که چهل مرد از کسانی که در
سقیفه 👹بنی ساعده حاضر بودند بر زبیر هجوم آوردند 🍁
ادامه نامه پست بعد...
۱.۸k
۲۸ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.