غضنفر اریوکسل شاعر ترکیه ای
غضنفر اَریوکسَل، در سال ۱۹۵۲ میلادی در شهر استانبول پایتخت ترکیه به دنیا آمد. او فارغالتحصیل رشتهی اقتصاد است. او در کنار نوشتن شعر و مقاله به کار موسیقی نیز میپردازد.
نخستین شعرش در سال ۱۹۷۳ میلادی، در مجلهی «یانسیما» به چاپ رسید. سپس شعرهایش در مجلات مختلف ادبی دیگر منتشر گردیدند.
▪︎کتابشناسی:
- کسی که همواره کودک است - ۱۹۹۶
- رقصهای تانگوی آخرالزمان - ۱۹۹۶
- الهیهای باطنی - ۲۰۱۱
- شامان و زمان - ۲۰۱۷
- مربعِ نور - ۲۰۲۰
و...
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
...
پاشنه در رکابی میکوبد
که استواریِ زمیناش
ارتعاشِ اندوهی موروثی را
دهان به دهان
افسار میزند
بیشیهه از گُردهاش میاُفتد انسان
لنگ میزند
بر نعشِ اسبی مست
که خزه
ریشه دوانده در جاناش
و خوابِ یالهاش از هر جهت آشفته است.
ای کهربا
نمیدانستی
ترکه از خاک نمیروید
جز آبِ دهانِ مادیانی که طعمِ خونابههاش
رگهها را خشکاند
نمیدانستی
فرو رفتنِ نعره در گریبانات
مسیرِ هلاک را
در تناسبِ عجیبی با خفقان تاخت میزند
که پا بکوبی و
مهیای نیزار شوی
و مرزهات را باد تمیز نخواهد داد
از مهارتِ رمهها
در حرکت
که خوشهها را بلعید و رفت
از کالبدِ حیوان برمیخیزی
از برآمدگیِ حصر در گلو
که خم از نطفه به قامت نمیرسد
پوزه میکشی
به رقصِ علف در تناوب اُفت و خیزها
گلوله پس میزند
پرزهای تنات را
تا عطش تازه شود
و جوخههای درد از میدانچهی پیشانیات
به سراشیب میروند
تا کاکلِ سرخات را
علامتِ میدان کنند
بر طاقتِ رانهات کلوخ بستهاند
که سلانهسلانه
در رثای ردِّ سمها لکنت گرفتهای
و نفیرِ درد
وقفه در لهجهی ساقهات انداخته است
ای کهربا
بگو کنارِ تو
بر کدام سطح بایستم از شرم
که غبارِ ریگها
بر گلوی تو آیههای شهادتاند
نژادِ نجیبت را هدر دادهام
به مثابهی تعزیتی
شرحه شرحه از عشیرهی چهارپایان
که در سوگِ تو یورتمه میروند
اما رمیدی
و بازدمِ تقلای تو
تکهتکهام میکرد
بوی نفرین
از زهدان جنازهای
لاشهی مادرزاد در عضلاتِ خاک میغلتاند
و قساوت مرگ
از جوارحات بیرون میزد
دورتر
گودالی
پُرشده از ظلمت
وقتی سایهی خیزران
شکافِ زخم را عمیق میکرد
و نقشِ پهلوهات
در حافظهی شلاق درد میکشید
بگو
چقدر باید بگذرد
تا دلات گُر بگیرد
برای آتشی که نعلها را داغ میکند.
(۲)
[مشقِ عشق]
سنگ نمکها را چه کسی میشناسد
یا با فسیلِ کدام دریا احساس آشنایی دارد
شما را به حقِّ نان قسم میدهم، بگویید
از باد حرف میساختیم
برای کشیدن خط و رنگ
در حیلهی نور
به وقتِ مشقِ اِبرو*
با دوربینِ خورشید
به هنگام شب
ستاره ها را خواندیم
رویا بافتههایمان
در نهانگاه پنهان است
بیشک عشق بود
مشقِ ترانه خوانیات
با کائنات
* ابرو: هنر نقاشی روی آب
(۳)
[کوچ، فرمانِ روشنایی بود]
دریاچه در حالی که مشغولِ تماشای بیابان بوده
وارد سطحی هموار شده است
پرندهی ابری
به سوی خورشید در پرواز بود و
کوچ، کارِ رودخانه است
آن همه گُل به خودی خود شکوفا نمیشوند
در چشمهیِ جوشانِ بهار
آه، اگر احوالِ راه به راه نباشد
به حرفها برخوردن
در نوشته چه معنایی دارد
به هر حال دل میکَنیم و کوچ میکنیم
به وقتِ تغییر و تحول
هنوز نشستگاهی نبود به اندازهی یک شاخه
در سفرنامهی پرندهها
کوچ، فرمانِ روشنایی بود
راهی از دلی به دل دیگر
با رنگین کمانِ مهر.
▪برگردان اشعار: مجتبی نهانی
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منبع
https://www.instagram.com/p/CUhGtlwg0GO/?utm_medium=share_sheet
نخستین شعرش در سال ۱۹۷۳ میلادی، در مجلهی «یانسیما» به چاپ رسید. سپس شعرهایش در مجلات مختلف ادبی دیگر منتشر گردیدند.
▪︎کتابشناسی:
- کسی که همواره کودک است - ۱۹۹۶
- رقصهای تانگوی آخرالزمان - ۱۹۹۶
- الهیهای باطنی - ۲۰۱۱
- شامان و زمان - ۲۰۱۷
- مربعِ نور - ۲۰۲۰
و...
▪︎نمونهی شعر:
(۱)
...
پاشنه در رکابی میکوبد
که استواریِ زمیناش
ارتعاشِ اندوهی موروثی را
دهان به دهان
افسار میزند
بیشیهه از گُردهاش میاُفتد انسان
لنگ میزند
بر نعشِ اسبی مست
که خزه
ریشه دوانده در جاناش
و خوابِ یالهاش از هر جهت آشفته است.
ای کهربا
نمیدانستی
ترکه از خاک نمیروید
جز آبِ دهانِ مادیانی که طعمِ خونابههاش
رگهها را خشکاند
نمیدانستی
فرو رفتنِ نعره در گریبانات
مسیرِ هلاک را
در تناسبِ عجیبی با خفقان تاخت میزند
که پا بکوبی و
مهیای نیزار شوی
و مرزهات را باد تمیز نخواهد داد
از مهارتِ رمهها
در حرکت
که خوشهها را بلعید و رفت
از کالبدِ حیوان برمیخیزی
از برآمدگیِ حصر در گلو
که خم از نطفه به قامت نمیرسد
پوزه میکشی
به رقصِ علف در تناوب اُفت و خیزها
گلوله پس میزند
پرزهای تنات را
تا عطش تازه شود
و جوخههای درد از میدانچهی پیشانیات
به سراشیب میروند
تا کاکلِ سرخات را
علامتِ میدان کنند
بر طاقتِ رانهات کلوخ بستهاند
که سلانهسلانه
در رثای ردِّ سمها لکنت گرفتهای
و نفیرِ درد
وقفه در لهجهی ساقهات انداخته است
ای کهربا
بگو کنارِ تو
بر کدام سطح بایستم از شرم
که غبارِ ریگها
بر گلوی تو آیههای شهادتاند
نژادِ نجیبت را هدر دادهام
به مثابهی تعزیتی
شرحه شرحه از عشیرهی چهارپایان
که در سوگِ تو یورتمه میروند
اما رمیدی
و بازدمِ تقلای تو
تکهتکهام میکرد
بوی نفرین
از زهدان جنازهای
لاشهی مادرزاد در عضلاتِ خاک میغلتاند
و قساوت مرگ
از جوارحات بیرون میزد
دورتر
گودالی
پُرشده از ظلمت
وقتی سایهی خیزران
شکافِ زخم را عمیق میکرد
و نقشِ پهلوهات
در حافظهی شلاق درد میکشید
بگو
چقدر باید بگذرد
تا دلات گُر بگیرد
برای آتشی که نعلها را داغ میکند.
(۲)
[مشقِ عشق]
سنگ نمکها را چه کسی میشناسد
یا با فسیلِ کدام دریا احساس آشنایی دارد
شما را به حقِّ نان قسم میدهم، بگویید
از باد حرف میساختیم
برای کشیدن خط و رنگ
در حیلهی نور
به وقتِ مشقِ اِبرو*
با دوربینِ خورشید
به هنگام شب
ستاره ها را خواندیم
رویا بافتههایمان
در نهانگاه پنهان است
بیشک عشق بود
مشقِ ترانه خوانیات
با کائنات
* ابرو: هنر نقاشی روی آب
(۳)
[کوچ، فرمانِ روشنایی بود]
دریاچه در حالی که مشغولِ تماشای بیابان بوده
وارد سطحی هموار شده است
پرندهی ابری
به سوی خورشید در پرواز بود و
کوچ، کارِ رودخانه است
آن همه گُل به خودی خود شکوفا نمیشوند
در چشمهیِ جوشانِ بهار
آه، اگر احوالِ راه به راه نباشد
به حرفها برخوردن
در نوشته چه معنایی دارد
به هر حال دل میکَنیم و کوچ میکنیم
به وقتِ تغییر و تحول
هنوز نشستگاهی نبود به اندازهی یک شاخه
در سفرنامهی پرندهها
کوچ، فرمانِ روشنایی بود
راهی از دلی به دل دیگر
با رنگین کمانِ مهر.
▪برگردان اشعار: مجتبی نهانی
گردآوری و نگارش:
#زانا_کوردستانی
منبع
https://www.instagram.com/p/CUhGtlwg0GO/?utm_medium=share_sheet
۱.۴k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.