-قبول شما و خانوادتون همگی آوا رو دوست دارید ولی ما موافق
-قبول شما و خانوادتون همگی آوا رو دوست دارید ولی ما موافق نیستیم با این وصلت
زنگ خطر دلم به صدا اومد کمی ترسیده بودم ولی با حفظ ظاهر ارومم پرسیدم
+چرا؟
-پسرم ما یه اشتباهو دوبار انجام نمیدیم
+من از پدر اوا خانم و خودشون جواب مثبتو گرفتم
به آوا نگاه کردم خجالت زده سرشو پایین انداخت
-من مخالفم
+مشکل خودتونه...با کمال احترام
با لبخند حرص دراری بش نگاه کردم
خودشو نباخت و ادامه داد
-به هرحال ما کس دیگه ایو برای آوا جان در نظر داریم
و از گوشه چشم نگاه نصفه و نیمه ای به آوا کرد
+لطف کنید از ضمیر ما استفاده نکنید وقتی یک نفرین...نظر شما محترمه ولی خیلی دیره خانم من هم وقت محضر گرفتم هم خونه
-لغو کردن یه وقت محضر و یه قولنامه و قرداد اونقدرم کار سختی نیست...بزور که نمیشه ازدواج کرد
میتونستم خیلی راحت طرف آوا بچرخم و ازش نظر بخوام یا حق انتخاب یا حتی بگم من یا اون
ولی از اونجایی که بیش از حد خجالتی بود میدونستم چیزی که نمیگه هیچ ممکنه از اینکه تحت فشار میذارمش ناراحت و دلگیر بشه پس این گزینه رو حذف کردم
+منم بزور نمیخوام ازدواج کنم خانم میبینید که رضایت و بله رو گرفتم
-خوب اون بله الان شده نه شمام برید دنبال زندگیتون
ریلکس با دست به آوا اشاره کردم
+دقیقا دارم همین کارو میکنم پی زندگیمم فعلا تا این کافه گرفتم کنارش رو یه میز نشستم
ابروهای نازکش از سماجت من گره خورد
-این ازدواج اشتباهه چرا دست از سر دخترم بر نمیدارین؟
+شما چرا از این مخالفت بی دلیل و بدموقع دست برنمیدارین
-مامان میشه کوتاه بیای؟
کلافگی مخلوط صداش شده بود
ادامه داد
-ما قبلا در مورد این موضوع حرف زدیم جمعی تصمیم گرفتیم...لطفا به تصمیم من احترام بزارید از خا...ازشون عذر خواهی کنید تصمیم قطعی منو هم بشون بگید
بُرنده با اخم سریع گفتم
+خاله؟پسرخالته طرف؟
مادرش حالا که دید همه چی معلوم شده دیگه پارچه پیچ کردن حقیقتو صلاح ندید
چشماشو توی حدقه چرخوند
-بله اقا رضا پسر خالش
به مردی که اونطرف خیابون تکیه به ماشینی داده بود و با تشویش به میز ما خیره شده بود نگاه کردم
+احیانا اوشون نیستن؟
با چش ابرو به طرف اشاره کردم
-بله خودشونن
زنگ خطر دلم به صدا اومد کمی ترسیده بودم ولی با حفظ ظاهر ارومم پرسیدم
+چرا؟
-پسرم ما یه اشتباهو دوبار انجام نمیدیم
+من از پدر اوا خانم و خودشون جواب مثبتو گرفتم
به آوا نگاه کردم خجالت زده سرشو پایین انداخت
-من مخالفم
+مشکل خودتونه...با کمال احترام
با لبخند حرص دراری بش نگاه کردم
خودشو نباخت و ادامه داد
-به هرحال ما کس دیگه ایو برای آوا جان در نظر داریم
و از گوشه چشم نگاه نصفه و نیمه ای به آوا کرد
+لطف کنید از ضمیر ما استفاده نکنید وقتی یک نفرین...نظر شما محترمه ولی خیلی دیره خانم من هم وقت محضر گرفتم هم خونه
-لغو کردن یه وقت محضر و یه قولنامه و قرداد اونقدرم کار سختی نیست...بزور که نمیشه ازدواج کرد
میتونستم خیلی راحت طرف آوا بچرخم و ازش نظر بخوام یا حق انتخاب یا حتی بگم من یا اون
ولی از اونجایی که بیش از حد خجالتی بود میدونستم چیزی که نمیگه هیچ ممکنه از اینکه تحت فشار میذارمش ناراحت و دلگیر بشه پس این گزینه رو حذف کردم
+منم بزور نمیخوام ازدواج کنم خانم میبینید که رضایت و بله رو گرفتم
-خوب اون بله الان شده نه شمام برید دنبال زندگیتون
ریلکس با دست به آوا اشاره کردم
+دقیقا دارم همین کارو میکنم پی زندگیمم فعلا تا این کافه گرفتم کنارش رو یه میز نشستم
ابروهای نازکش از سماجت من گره خورد
-این ازدواج اشتباهه چرا دست از سر دخترم بر نمیدارین؟
+شما چرا از این مخالفت بی دلیل و بدموقع دست برنمیدارین
-مامان میشه کوتاه بیای؟
کلافگی مخلوط صداش شده بود
ادامه داد
-ما قبلا در مورد این موضوع حرف زدیم جمعی تصمیم گرفتیم...لطفا به تصمیم من احترام بزارید از خا...ازشون عذر خواهی کنید تصمیم قطعی منو هم بشون بگید
بُرنده با اخم سریع گفتم
+خاله؟پسرخالته طرف؟
مادرش حالا که دید همه چی معلوم شده دیگه پارچه پیچ کردن حقیقتو صلاح ندید
چشماشو توی حدقه چرخوند
-بله اقا رضا پسر خالش
به مردی که اونطرف خیابون تکیه به ماشینی داده بود و با تشویش به میز ما خیره شده بود نگاه کردم
+احیانا اوشون نیستن؟
با چش ابرو به طرف اشاره کردم
-بله خودشونن
۱۱.۱k
۱۲ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.