نجوای عشق پارت ۳۴
از هم جدا شدیم صبحونمونو خوردیم و رفتیم سر کار دفترامون از هم جدا بود بخاطر همون از هم جدا شدیم دفترامون روبه رو هم بود کوک:باید از هم جدا شیم الان من:اوهوم کوک:نموخوام من:برو لوس نشو اینجا فقط جیمین میدونه ما باهم رابطه داریم کوک:آره من:خوب برو کوک:خدافظ من:خدافظ رفتم تو اتاقم و نشستم رو صندلی اونجا بی سیم داشتیم یهو بی سیم صدا داد گفت از جونگ کوک عاشق نایکا به عشقم از جونگ کوک عاشق به عشقم نایکا الو من:از نایکا به جونگ کوک بفرما😂 کوک:دلم برات تنگ شده من:هنوز یه دقیقم نیست از هم جدا شدیم کوک:چیکار کنم قلبه دیگه من:😂😂 همینجوری حرف میزدیم که جیمین اومد تو بی سیمو گذاشتم کنار من:بله جیمین:بیا بیرون یه مورد قتل داریم باید مجرمو پیدا کنیم من:الان میام جیمین:زود بیا من:باشه رفت بیرون من:جونگ کوک بیا بیرون کوک:شنیدم بزار خودش بیاد بگه من:باشه رفتم بیرون چند دقیقه بعد جونگ کوک اومد یه چشمک بهم زد(از اون کشندها ها😐😂🤣) من:خجالتم خوب چیزیه پشت جیمین راه میرفتیم من پشت جونگ کوک بود که جونگ کوک یواشکی و آروم دستمو گرفت جیمین برگشت نگاه کرد که دستمونو کشیدیم دوباره همونجوری من:نکن کوک:😋 من:عوضی میگم نکن😐😂 کوک:دوست دارم😏 رفتیم تو اتاق رئیس و بهمون ماموریتو گفت و ما هم رفتیم تا تحقیق کنیم من:نمیدونم واقعا توضیحشون از این همه قتل چیه چرا کوک:منم موندم اصلحه هامونو برداشتیم و رفتیم به محلی که قتل اتفاق افتاده بود (چرا شبی هشدار برای کبری ۱۱ شد😐😂😂😂😂😎😂) رفتیم اونجا من:عجب جایی کوک:آره خیلی خفس از اهال اون کوچه پرسیدیم همه یه چیز میگفتن یکی میگفت اینجا هر شب یه قتل اتفاق میوفته نصف زنا و مردا تویه همینجا مردن از اونجا رفتیم همون قسمتی که قتل اتفاق افتاده اونجا یه در بود شبی در دسشویی بود(در یه انبار بوده) من:جونگ کوک اونجارو جونگ کوک اونجا رو نگاه کرد و بعد اصلحه هامونو توشو تیر انداختیم کوک:بزار ببینم باز میشه اصلا رفت یهو در باز شد(فکر بد نکنید جونگ کوک در و باز کرد😐😂🤣🤣) جونگ کوک در و باز کرد و رفتیم تو کوک:نایکا من:بله کوک:پشته من باشه دستتو بده من من:خیله خوب دستمو دادم بهش و اونم دستمو گرفت و رفتیم از پله ها پایین من:چقدر تاریکه کوک:آره خیلی تاریکه همینجوری راه میرفتیم یهو یکی دستشو گذاشت رو دهنم که پاشو له کردم من:جونگ کوک جونگ کوک برگشت نگاه کرد ولی اون مرده منو گرفته بود و چاقو زیر گلوم کوک:نایکا هویی عوضی بهش دست نزن مرد:جلو بیای رگ گردنشو زد چاقو رو گذاشته بود زیر گردنم و همینجوری میبردم عقب جونگ کوک اصلحرو گرفت طرفش اونم قشنگ چاقو رو رو گردنم فشار کوک:هییی مرد:اصلحتو بنداز تا ولش کنم کوک:خیله خوب خیله خوب فقط اونو ولش کن گلوم زخم شده بود
۵۳.۲k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.