رُمآن:بی پَنآه پارت ۱۴
سرمو تکیه درخت پشتم دادم حرفای هیراد مثع پَتک روم ریخ تا صبح که زیرم جون دادی حالیت میکنم
چشام پر از اشک شدو رو گونه ام ریخ حالا چیکا کنم بهترع خودم برم خودش پیدام کنح بدبخ میشم نگاهی از پشت درخت بهش کردم که کلافه تو حیاط اینور و اونور میرف نح اگه برم جون دادنم زیرش حتمیع
سرمو تکیه درخت دادم بیخیال هر چی میخاد بشع دیع من که از اولشم زندگیم گوهی بود اینم روش عب ندرع
نمیدونم چیشد که همونجا چشام گرم شد و خابم بُرد با صدای فریاد هیراد چشامو وا کردم یا خدا همه جا تاریک شده منم خابم بُرد حالا چیکار کنم از پشت درخت نگاهی به اونور انداختم که ۲۰ تا مرد غول پیکر دیدم اینا کین پس بادیگاردا اینان
تنها جایی که شانس آوردم این بود که وقتی اومدم این طرف حیاط هیراد پاش گیر در کردو افتاد زمین وگرنع یه دیغ نکشیدع پیدام میکردن با صدای داد هیراد به خودم اومدم
_کیوان کیوان
یه مرد هیکلی اومد جلوع هیراد با صدا کلفتش جواب داد
_بلع آقا
_۱۰ نفرتون برع تو کوچه حواستون باشع اگه یکیتون کوتاهی کنین از دستتون فرار کنه کُشتنش حتمیع فهمیدین بقیتونم تو حیاط میگردین زود باشین یالا با گفتن حرفش همشون ترسیدع گفتن بلع چشم
طبق گفتش ۱۰ نفرشون به سمت در حیاط رفتن تو کوجه مستقر شدن بقیع هم تو حیاط شروع کردن به گَشان نگاهی به اطراف کردم چرا باوجود دوربین نتوستن منو پیدا کنن به دیوارش نگاه کردم اگه بتونستم از روش بالا برم بازم که پام میشکست یام چلاق میشدم تازع بادیگاردام تو کوچع هسن
اما با این وجود ترجیح میدم پام بشکنع ولی گیر هیراد نیوفتم چون جون دادنم زیرش حتمیع بادیگاردا چهارتاشون به سمت اینوری اومدن در حالی که سعی میکردم اصلن صدای ایجاد نکنم به سمت دیوار را رفتم به لطف اینکع از دیوار مدرسع بالا برم تو بالا رفتن رو دیوار حرفه ای بودم بسم الله ای گفتم پامو گذاشتم رو دیوار تقریبا به نصفش رسیدم که با صدای داد هیراد نفسم برید
برگشتم به پشتم نگا کردم که با دیدن صورت قرمز شدع هیراد نَفسم بُرید تو شُک نگاش میکردم که با دویدنش به سمتم تازع به خودم اومدم
_احمق میوفتی زمین چع گوهی میخوری طُ تقریبا بع بالای دیوار رسیدع بودم که دستی رو ساق پام نشست با دیدن بادیگاردع نفسم بُرید خاست منو بندازع پایین که هیراد داد کشید
_نح احمق نندازش پایین
هیراد دیع رسیدع بود به دیوار با تهدید نگاهی بهم کرد و با خشم غرید
_بیا پایین اگه بیای پایین کاری بات ندارم
پوزخندی بهش زدمو چشامو بستم با این کارم دادی کشیدو گف توله سگ خودتو نندآزی پایین داغون میشی پات میشکنع.
بیخیال همچی خودمو ازبالای دیوار خودمو انداختم پایین فقط افتادنم رو زمین و درد شدید که تو ساق پام پیچید و بعد سیاهیی مطلق
پایان پارت ۱۴#
چشام پر از اشک شدو رو گونه ام ریخ حالا چیکا کنم بهترع خودم برم خودش پیدام کنح بدبخ میشم نگاهی از پشت درخت بهش کردم که کلافه تو حیاط اینور و اونور میرف نح اگه برم جون دادنم زیرش حتمیع
سرمو تکیه درخت دادم بیخیال هر چی میخاد بشع دیع من که از اولشم زندگیم گوهی بود اینم روش عب ندرع
نمیدونم چیشد که همونجا چشام گرم شد و خابم بُرد با صدای فریاد هیراد چشامو وا کردم یا خدا همه جا تاریک شده منم خابم بُرد حالا چیکار کنم از پشت درخت نگاهی به اونور انداختم که ۲۰ تا مرد غول پیکر دیدم اینا کین پس بادیگاردا اینان
تنها جایی که شانس آوردم این بود که وقتی اومدم این طرف حیاط هیراد پاش گیر در کردو افتاد زمین وگرنع یه دیغ نکشیدع پیدام میکردن با صدای داد هیراد به خودم اومدم
_کیوان کیوان
یه مرد هیکلی اومد جلوع هیراد با صدا کلفتش جواب داد
_بلع آقا
_۱۰ نفرتون برع تو کوچه حواستون باشع اگه یکیتون کوتاهی کنین از دستتون فرار کنه کُشتنش حتمیع فهمیدین بقیتونم تو حیاط میگردین زود باشین یالا با گفتن حرفش همشون ترسیدع گفتن بلع چشم
طبق گفتش ۱۰ نفرشون به سمت در حیاط رفتن تو کوجه مستقر شدن بقیع هم تو حیاط شروع کردن به گَشان نگاهی به اطراف کردم چرا باوجود دوربین نتوستن منو پیدا کنن به دیوارش نگاه کردم اگه بتونستم از روش بالا برم بازم که پام میشکست یام چلاق میشدم تازع بادیگاردام تو کوچع هسن
اما با این وجود ترجیح میدم پام بشکنع ولی گیر هیراد نیوفتم چون جون دادنم زیرش حتمیع بادیگاردا چهارتاشون به سمت اینوری اومدن در حالی که سعی میکردم اصلن صدای ایجاد نکنم به سمت دیوار را رفتم به لطف اینکع از دیوار مدرسع بالا برم تو بالا رفتن رو دیوار حرفه ای بودم بسم الله ای گفتم پامو گذاشتم رو دیوار تقریبا به نصفش رسیدم که با صدای داد هیراد نفسم برید
برگشتم به پشتم نگا کردم که با دیدن صورت قرمز شدع هیراد نَفسم بُرید تو شُک نگاش میکردم که با دویدنش به سمتم تازع به خودم اومدم
_احمق میوفتی زمین چع گوهی میخوری طُ تقریبا بع بالای دیوار رسیدع بودم که دستی رو ساق پام نشست با دیدن بادیگاردع نفسم بُرید خاست منو بندازع پایین که هیراد داد کشید
_نح احمق نندازش پایین
هیراد دیع رسیدع بود به دیوار با تهدید نگاهی بهم کرد و با خشم غرید
_بیا پایین اگه بیای پایین کاری بات ندارم
پوزخندی بهش زدمو چشامو بستم با این کارم دادی کشیدو گف توله سگ خودتو نندآزی پایین داغون میشی پات میشکنع.
بیخیال همچی خودمو ازبالای دیوار خودمو انداختم پایین فقط افتادنم رو زمین و درد شدید که تو ساق پام پیچید و بعد سیاهیی مطلق
پایان پارت ۱۴#
۸.۲k
۲۵ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.