عشق بی انتها پارت ۴۶
#بوساگ
باهم رفتیم بیرون من:ویکتوریا ویکتوریا خدمتکار:ب بله خانوم من:منو کوک داریم بیرون خدمتکار:چشم خانوم من:چرا من من میکنی خدمتکار:هیچی خانوم(حالا انقدر تابلو بازی در نیار😐) من:کوک بریم کوک:بریم باهم رفتیم بیرون من همه جارو بهش نشون دادم که رسیدیم به یه بستنی فروشی مورد علاقه خودم من وقتی دیدمش پریدم بالا و پایین من:کوک کوک اونجارو بستنی میخوام(لوس شدم😃😂😂😐) کوک:اوو بستنی میخوای من:اوهوم اونجا بستنی فروشی مورد علاقمه کوک:باشه بریم من:بریم دست کوک رو گرفتم کشیدم بردمش من:بیا دیگه(آرام فرزندم😐😂) کوک خندید گفت:خیله خوب کوک برام بستنی خرید خوردم منم وایسادم بیرون بستنیو خرید آورد گفت آخ یه چیزی جا گذاشتم تو مغازه الان میام من:باشه برو همینجوری تکیه دادم به درخت بستنیمم تموم کردم که چشمم خورد به مغازه رفتم یکم نزدیک تر نگاش کردم چه لباسای خوشگلی داشت رفتم نگاه کردم اما خواستم برگردم یهو یکو جلومو گرفت مرده:به به چه خانوم خوشگلی من:برو کنار میخوام برم داشتم که یهو دستمو گرفت محکم فشار میداد من:آیی دستمو ول کن عوضی(جونگ کوک بدو بیا دیگه😭😭😂😂😂)
#کوک
از بستنی فروشی اومدم بیرون دیدم بوساگ نیست من:بوساگ یهو شنیدم صدا میاد که میگه کمک دیدم بوساگه مردهم داره بهش نزدیک میشه منم دوییدم رفتم جلو مرده با مشت کوبیدم تو صورتش دماغش پر خون شد(یسسس👊) رفتم یقه مردرو گرفتم من:هویی مرتیکه عوضی با ناموص من چیکار داری هااا(اووووو ناموص ناموصا جونگ کوک 😂😂😃) مرده:تو کی هستی اصلا کیشی من:من همه کسشم دوست پسرشم شما بوساگ:کوک ولش کن لطفا بعد یقه مردرو ول کردم بعد برگشتم اما بعد یدونه کوبیدم تو صورتش بعد دویید فرار کرد رفت(جنتلمن کی بودی تو😍) برگشتم سمت بوساگ من:چرا سر خود برا خودت میری اینور اونور نمیگی یه بلایی سرت بیاد من نابود میشم کجا رفتی تو(با داد یکم بلند) بوساگ:خوب چشمم خورد به اون مغازه که اونجا بود داشتم نگاه میکردم که اونجوری شد ببخشید بعد زد زیر گریه بوساگ:اهم کوک ببخشید من: بوساگ گریه نکن عب نداره ببخشید سرت داد زدم گرفتم بغلش کردم سفت و محکم من:بوساگ گریه نکن از گریه هات متنفرم میفهمی بعد اشکاشو پاک کرد و از تو بغلم اومد بیرون بوساگ:کوک بریم خونه من خستم من:باشه بریم دیدم نمی تونه راه بره بلندش کردم من:بوساگ صبر کن بوساگ:چیه بعد زیر پاشو با کمرشو گرفتم دستشم انداختم رو شونم و بلندش کردم بوساگ:کوک چیکار میکنی من:بغلت میکنم چون خسته ای و نمی تونی راه بری بوساگ:ولی من خوبم بزارم زمین من:نوچ نوچ میخوام اینجوری بریم خونه بوساگ:اوفف باشه بریم دستشو دور گردنم حلقه کرد
باهم رفتیم بیرون من:ویکتوریا ویکتوریا خدمتکار:ب بله خانوم من:منو کوک داریم بیرون خدمتکار:چشم خانوم من:چرا من من میکنی خدمتکار:هیچی خانوم(حالا انقدر تابلو بازی در نیار😐) من:کوک بریم کوک:بریم باهم رفتیم بیرون من همه جارو بهش نشون دادم که رسیدیم به یه بستنی فروشی مورد علاقه خودم من وقتی دیدمش پریدم بالا و پایین من:کوک کوک اونجارو بستنی میخوام(لوس شدم😃😂😂😐) کوک:اوو بستنی میخوای من:اوهوم اونجا بستنی فروشی مورد علاقمه کوک:باشه بریم من:بریم دست کوک رو گرفتم کشیدم بردمش من:بیا دیگه(آرام فرزندم😐😂) کوک خندید گفت:خیله خوب کوک برام بستنی خرید خوردم منم وایسادم بیرون بستنیو خرید آورد گفت آخ یه چیزی جا گذاشتم تو مغازه الان میام من:باشه برو همینجوری تکیه دادم به درخت بستنیمم تموم کردم که چشمم خورد به مغازه رفتم یکم نزدیک تر نگاش کردم چه لباسای خوشگلی داشت رفتم نگاه کردم اما خواستم برگردم یهو یکو جلومو گرفت مرده:به به چه خانوم خوشگلی من:برو کنار میخوام برم داشتم که یهو دستمو گرفت محکم فشار میداد من:آیی دستمو ول کن عوضی(جونگ کوک بدو بیا دیگه😭😭😂😂😂)
#کوک
از بستنی فروشی اومدم بیرون دیدم بوساگ نیست من:بوساگ یهو شنیدم صدا میاد که میگه کمک دیدم بوساگه مردهم داره بهش نزدیک میشه منم دوییدم رفتم جلو مرده با مشت کوبیدم تو صورتش دماغش پر خون شد(یسسس👊) رفتم یقه مردرو گرفتم من:هویی مرتیکه عوضی با ناموص من چیکار داری هااا(اووووو ناموص ناموصا جونگ کوک 😂😂😃) مرده:تو کی هستی اصلا کیشی من:من همه کسشم دوست پسرشم شما بوساگ:کوک ولش کن لطفا بعد یقه مردرو ول کردم بعد برگشتم اما بعد یدونه کوبیدم تو صورتش بعد دویید فرار کرد رفت(جنتلمن کی بودی تو😍) برگشتم سمت بوساگ من:چرا سر خود برا خودت میری اینور اونور نمیگی یه بلایی سرت بیاد من نابود میشم کجا رفتی تو(با داد یکم بلند) بوساگ:خوب چشمم خورد به اون مغازه که اونجا بود داشتم نگاه میکردم که اونجوری شد ببخشید بعد زد زیر گریه بوساگ:اهم کوک ببخشید من: بوساگ گریه نکن عب نداره ببخشید سرت داد زدم گرفتم بغلش کردم سفت و محکم من:بوساگ گریه نکن از گریه هات متنفرم میفهمی بعد اشکاشو پاک کرد و از تو بغلم اومد بیرون بوساگ:کوک بریم خونه من خستم من:باشه بریم دیدم نمی تونه راه بره بلندش کردم من:بوساگ صبر کن بوساگ:چیه بعد زیر پاشو با کمرشو گرفتم دستشم انداختم رو شونم و بلندش کردم بوساگ:کوک چیکار میکنی من:بغلت میکنم چون خسته ای و نمی تونی راه بری بوساگ:ولی من خوبم بزارم زمین من:نوچ نوچ میخوام اینجوری بریم خونه بوساگ:اوفف باشه بریم دستشو دور گردنم حلقه کرد
۲۶.۶k
۲۹ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.