عشق بی انتها پارت ۵
#کوک
فردا صبحش به کمپانی نرفتم و خونم موندم به بوساگ زنگ زدم که بیاد خونم به بهونه اینکه سرما خوردم(حتی تو خونشم پر عکس بود😍) من:الو بوساگ سلام بوساگ:سلام جونگ کوک چی شده مشکلی پیش اومدن من:آره فکر کنم یکم سرما خوردم الکی سلفه کردم میشه بیای کسیم نیست بوساگ:اوه باشه باشه میام گوشیو قطع کردم پاشدم گفتم آره همینه منتظرش موندم بعد صدا در اومد پتو رو برداشتم انداختم روم رفتم درو باز کردم یه حالت سرما خوردگی گرفته بودم رفتم جلو دستمال کاغذیم برداشتم درو باز کردم الکی عطسه کردم گفتم :سلام بیا تو بوساگ:سلام حالت خوبه الان من:به نظرت خوبم یا بد بوساک:بد یکم آه و ناله کردم گفتم چیه بیا بشین اینجا تا برم یه سوپ برات درست کنم بخوری من:باشه برو رفت منم پشت سرش خندیدم اما نگه داشتم رفت برام سوپ درست کرد گفت: بیا اینم سوپ من:میشه خودت بدی آخه حال ندارم بوساگ:باشه من میدم من:ممنون بعد سوپ داد بهم الکی گفتم آخ سوختم بوساگ:وایی ببخشید فوت نکردم زبونتو تو دهنت بالا و پایین کن سوپ خوردم
#بوساگ
سوپ دادم گفت من میرم آشپز خونه برات قهوه بیارم من:کوک تو هنوز حالت خوب نشده گفت:نه خوبم تو میتونی تا من قهوه رو دریت میکنم تو اینجوری خوب ببینی من:یعنی میتونم ببینم همه جارو کوک:آره پاشدم همه جارو گشتم(اوه اوه اینجاش بوساگ میره سمت یه اتاقی که روش نوشته دوست دارم و عاشقتم درو باز کردم چیزی دیدم که همینجوری مونده بودم یه عالمه عکس تو اتاق بودم اونم من همینجوری موندم که کوک اومد پشت سرم کوک:بوساگ میشه برگردی من آروم آروم برگشتم گفت:بوساگ من میخوام یه چیزی بهت بگم که نتونستم بگم بوساگ من دوست دارم و عاشقتم میخوام همیشه پیشم باشه میشه منو به عنوان دوست پسرت و عشقت قبول کنی و مال من باشی گفتم:کوک م من یکم هیجان زده شدم کوک:قبول میکنی بوساگ:میشه بهم وقت بدی تا فکر کنم(فکر کن اما غلط میکنی بگی نه😐) سرشو تند تند تکون داد گفت:آره میتونی بوساگ:پس سرما خوردگیم یه بهونه بود خندید گفت:آره من:بازیگر خوبی هستی 😂 بعد گفتم میتونم برم خونم کوک:آره میتونی داشتم میرفتم که گفت بوساگ من:بله کوک:زود فکراتو بکن منتظرم من:باشه بعد رفتم بیرون هم از کوک خوشم میومد هم میترسیدم تا دم خونه فکر میکردم که به این نتیجه رسیدم که بهش بگم شب خوابیدم صبح بیدار شدم یه شرطک لی آبی پوشیدم با یه لباس آستین کوتاه مشکی و کفش پاشنه بلند به کوک زنگ زدم گفتم:الو کوک سلام کوک میتونی بیای خونمون باید راجب اون موضوع باهات صحبت کنم کوک:باشه میام کوک اومد خونم در خونه رو زد کسیم خونه نبود رفتم دروباز کردم گفتم:آه سلام بیاتو کوک:سلام وایسادم گفتم کوک من تصمیمو گرفتم
فردا صبحش به کمپانی نرفتم و خونم موندم به بوساگ زنگ زدم که بیاد خونم به بهونه اینکه سرما خوردم(حتی تو خونشم پر عکس بود😍) من:الو بوساگ سلام بوساگ:سلام جونگ کوک چی شده مشکلی پیش اومدن من:آره فکر کنم یکم سرما خوردم الکی سلفه کردم میشه بیای کسیم نیست بوساگ:اوه باشه باشه میام گوشیو قطع کردم پاشدم گفتم آره همینه منتظرش موندم بعد صدا در اومد پتو رو برداشتم انداختم روم رفتم درو باز کردم یه حالت سرما خوردگی گرفته بودم رفتم جلو دستمال کاغذیم برداشتم درو باز کردم الکی عطسه کردم گفتم :سلام بیا تو بوساگ:سلام حالت خوبه الان من:به نظرت خوبم یا بد بوساک:بد یکم آه و ناله کردم گفتم چیه بیا بشین اینجا تا برم یه سوپ برات درست کنم بخوری من:باشه برو رفت منم پشت سرش خندیدم اما نگه داشتم رفت برام سوپ درست کرد گفت: بیا اینم سوپ من:میشه خودت بدی آخه حال ندارم بوساگ:باشه من میدم من:ممنون بعد سوپ داد بهم الکی گفتم آخ سوختم بوساگ:وایی ببخشید فوت نکردم زبونتو تو دهنت بالا و پایین کن سوپ خوردم
#بوساگ
سوپ دادم گفت من میرم آشپز خونه برات قهوه بیارم من:کوک تو هنوز حالت خوب نشده گفت:نه خوبم تو میتونی تا من قهوه رو دریت میکنم تو اینجوری خوب ببینی من:یعنی میتونم ببینم همه جارو کوک:آره پاشدم همه جارو گشتم(اوه اوه اینجاش بوساگ میره سمت یه اتاقی که روش نوشته دوست دارم و عاشقتم درو باز کردم چیزی دیدم که همینجوری مونده بودم یه عالمه عکس تو اتاق بودم اونم من همینجوری موندم که کوک اومد پشت سرم کوک:بوساگ میشه برگردی من آروم آروم برگشتم گفت:بوساگ من میخوام یه چیزی بهت بگم که نتونستم بگم بوساگ من دوست دارم و عاشقتم میخوام همیشه پیشم باشه میشه منو به عنوان دوست پسرت و عشقت قبول کنی و مال من باشی گفتم:کوک م من یکم هیجان زده شدم کوک:قبول میکنی بوساگ:میشه بهم وقت بدی تا فکر کنم(فکر کن اما غلط میکنی بگی نه😐) سرشو تند تند تکون داد گفت:آره میتونی بوساگ:پس سرما خوردگیم یه بهونه بود خندید گفت:آره من:بازیگر خوبی هستی 😂 بعد گفتم میتونم برم خونم کوک:آره میتونی داشتم میرفتم که گفت بوساگ من:بله کوک:زود فکراتو بکن منتظرم من:باشه بعد رفتم بیرون هم از کوک خوشم میومد هم میترسیدم تا دم خونه فکر میکردم که به این نتیجه رسیدم که بهش بگم شب خوابیدم صبح بیدار شدم یه شرطک لی آبی پوشیدم با یه لباس آستین کوتاه مشکی و کفش پاشنه بلند به کوک زنگ زدم گفتم:الو کوک سلام کوک میتونی بیای خونمون باید راجب اون موضوع باهات صحبت کنم کوک:باشه میام کوک اومد خونم در خونه رو زد کسیم خونه نبود رفتم دروباز کردم گفتم:آه سلام بیاتو کوک:سلام وایسادم گفتم کوک من تصمیمو گرفتم
۳۱.۵k
۲۰ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.