عشق مدرسه ای پارت بیست و پنج
ویو جونگ کوک
صبح با پرتوهای نور خورشید از خواب بیدار شدم ا/ت هنوز تو بغلم خواب بود منم خواستم یه خورده اذیتش کنم رفتم یه پر گیر آوردم و هی میکشیدم به دماغش اونم هی دستش رو میکشید رو دماغش منم هی بهش میخندیدم تا اینکه چشماش رو باز کرد
ا/ت: چرا اذیتم میکنی
جونگ کوک: دوست دارم
ا/ت: دلت میاد🥺🥺
جونگ کوک: نه البته که دلم نمیاد
ا/ت: گشنمه
جونگ کوک: چی تازه از خواب بیدار شدیم چطور من هنوز اشتها ندارم
ا/ت: خب من چیکار کنم هم باید شکم خودمو سیر کنم هم شکمه این بچه
جونگ کوک: پاشو بریم یه چیزی درست کنیم
ا/ت: بریم
از اتاق زدیم بیرون و رفتیم سمت آشپزخونه که صبحونه درست کنیم ا/ت: میخواست خودش درست کنه منم اومدم اونو بلند کردم و گذاشتم رو کابینت و گفتم
جونگ کوک: حالا هم آشپزی میکنی هم به خودت فشار نمیاری و هم من مراقبتم
ا/ت: من خودم میخواستم آشپزی کنم
جونگ کوک: اصلا و ابدن
ا/ت: باشه حالا من راهنمایی میکنم تو درست کن
جونگ کوک: آفرین حالا شد
خب شروع کردیم به درست کردن صبحونه من همونجا رو کابینت خوردم چون خیلی گشنم بود جونگ کوک هم پیشم خورد بعد از اینکه خوردیم رفتیم یه فیلم انتخاب کردیم و داشتیم نگاه میکردیم که یهو فیلمه صحنه دار شد جونگ کوک هم داشت دستش رو میزاشت رو شکمم منم گفتم
ا/ت: چیکار میکنی
جونگ کوک: این چه فیلمی هست که تو گذاشتی بچم میبینه یاد میگیره
ا/ت: کدوم بچه
جونگ کوک: بچه ی توی شکمت
ا/ت: این بچه که تو شکممه از تو شکمم که چیزی نمیتونه ببینه
جونگ کوک: نه میبینه اگر نبینه صدا رو میشنوه
ا/ت: خب یه فیلم عاشقانه بزار
جونگ کوک: باشه
جونگ کوک فیلم عوض کرد و یه فیلم عاشقانه گذاشت اما ژانرش غمگین هم بود اشکم در اومد اون دختره گناهی نداشت چرا مرد چرااا
جونگ کوک: ا/ت: خوبی
ا/ت: اون دختره چرا مرد هااا
جونگ کوک: 🤣🤣
ا/ت: چرا میخندی؟🤨🤨
جونگ کوک: هورمون های بارداریه
ا/ت: جالبه
ا/ت: بریم بیرون
جونگ کوک: اگر تو میخوای باشه
ا/ت: بریم
رفتم لباس پوشیدم و موهام رو درست کردم یکم آرایش کردم و از اتاق زدم بیرون جونگ کوک پایین منتظرم بود
ا/ت: بریم
جونگ کوک: بریم
از خونه خارج شدیم و سوار ماشین شدیم راه افتادیم سکن دور دور کردیم بعد رفتیم تو پارک اونجا داشتیم قدم میزدیم که چشمم به پشمک ها افتاد واس دلم خواست
ا/ت: جونگ کوک
جونگ کوک: جانم
ا/ت:پشمک میخوام🥺🥺
جونگ کوک: باشه
جونگ کوک رفت و دوتا پشمک خرید یکیش رو داد به من با هم راه میرفتیم و پشمک میخوردیم یکم توی پارک موندیم و رفتیم بیرون اونجا یه فروشگاه لباس بچه دیدم به جونگ کوک گفتم بریم اونجا با هم رفتیم کلی وسایل بچه داشت اونجا یکم اونجا چرخ زدیم و بعد اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و من گفتم
ا/ت: جونگ کوک وقتی جنسیت بچه معلوم شد میام همینجا براش و لباس و وسیله میخرم
جونگ کوک: آره لباس هاش خیلی خوشگل بودن کاشکی زودتر بچه پنج ماهش بشه
ا/ت: آره
رفتیم خونه لباسامون رو عوض کردیم ناهار خوردیم گفتیم ساعت ۵ عصر بریم یه سری به مامان و بابام و مامان و بابای کوک بزنیم
پرش زمانی به ساعت ۴ عصر...
صبح با پرتوهای نور خورشید از خواب بیدار شدم ا/ت هنوز تو بغلم خواب بود منم خواستم یه خورده اذیتش کنم رفتم یه پر گیر آوردم و هی میکشیدم به دماغش اونم هی دستش رو میکشید رو دماغش منم هی بهش میخندیدم تا اینکه چشماش رو باز کرد
ا/ت: چرا اذیتم میکنی
جونگ کوک: دوست دارم
ا/ت: دلت میاد🥺🥺
جونگ کوک: نه البته که دلم نمیاد
ا/ت: گشنمه
جونگ کوک: چی تازه از خواب بیدار شدیم چطور من هنوز اشتها ندارم
ا/ت: خب من چیکار کنم هم باید شکم خودمو سیر کنم هم شکمه این بچه
جونگ کوک: پاشو بریم یه چیزی درست کنیم
ا/ت: بریم
از اتاق زدیم بیرون و رفتیم سمت آشپزخونه که صبحونه درست کنیم ا/ت: میخواست خودش درست کنه منم اومدم اونو بلند کردم و گذاشتم رو کابینت و گفتم
جونگ کوک: حالا هم آشپزی میکنی هم به خودت فشار نمیاری و هم من مراقبتم
ا/ت: من خودم میخواستم آشپزی کنم
جونگ کوک: اصلا و ابدن
ا/ت: باشه حالا من راهنمایی میکنم تو درست کن
جونگ کوک: آفرین حالا شد
خب شروع کردیم به درست کردن صبحونه من همونجا رو کابینت خوردم چون خیلی گشنم بود جونگ کوک هم پیشم خورد بعد از اینکه خوردیم رفتیم یه فیلم انتخاب کردیم و داشتیم نگاه میکردیم که یهو فیلمه صحنه دار شد جونگ کوک هم داشت دستش رو میزاشت رو شکمم منم گفتم
ا/ت: چیکار میکنی
جونگ کوک: این چه فیلمی هست که تو گذاشتی بچم میبینه یاد میگیره
ا/ت: کدوم بچه
جونگ کوک: بچه ی توی شکمت
ا/ت: این بچه که تو شکممه از تو شکمم که چیزی نمیتونه ببینه
جونگ کوک: نه میبینه اگر نبینه صدا رو میشنوه
ا/ت: خب یه فیلم عاشقانه بزار
جونگ کوک: باشه
جونگ کوک فیلم عوض کرد و یه فیلم عاشقانه گذاشت اما ژانرش غمگین هم بود اشکم در اومد اون دختره گناهی نداشت چرا مرد چرااا
جونگ کوک: ا/ت: خوبی
ا/ت: اون دختره چرا مرد هااا
جونگ کوک: 🤣🤣
ا/ت: چرا میخندی؟🤨🤨
جونگ کوک: هورمون های بارداریه
ا/ت: جالبه
ا/ت: بریم بیرون
جونگ کوک: اگر تو میخوای باشه
ا/ت: بریم
رفتم لباس پوشیدم و موهام رو درست کردم یکم آرایش کردم و از اتاق زدم بیرون جونگ کوک پایین منتظرم بود
ا/ت: بریم
جونگ کوک: بریم
از خونه خارج شدیم و سوار ماشین شدیم راه افتادیم سکن دور دور کردیم بعد رفتیم تو پارک اونجا داشتیم قدم میزدیم که چشمم به پشمک ها افتاد واس دلم خواست
ا/ت: جونگ کوک
جونگ کوک: جانم
ا/ت:پشمک میخوام🥺🥺
جونگ کوک: باشه
جونگ کوک رفت و دوتا پشمک خرید یکیش رو داد به من با هم راه میرفتیم و پشمک میخوردیم یکم توی پارک موندیم و رفتیم بیرون اونجا یه فروشگاه لباس بچه دیدم به جونگ کوک گفتم بریم اونجا با هم رفتیم کلی وسایل بچه داشت اونجا یکم اونجا چرخ زدیم و بعد اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم و من گفتم
ا/ت: جونگ کوک وقتی جنسیت بچه معلوم شد میام همینجا براش و لباس و وسیله میخرم
جونگ کوک: آره لباس هاش خیلی خوشگل بودن کاشکی زودتر بچه پنج ماهش بشه
ا/ت: آره
رفتیم خونه لباسامون رو عوض کردیم ناهار خوردیم گفتیم ساعت ۵ عصر بریم یه سری به مامان و بابام و مامان و بابای کوک بزنیم
پرش زمانی به ساعت ۴ عصر...
۳.۳k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.