از میان زباله ها پارت ۳۷
از میان زباله ها پارت ۳۷
شیطون جواب داد:
نه والا از تو بلای بدتری سراغ ندارم
اشکان پیشونیشو بوسید:
بدجنسیتم قشنگه خانمم راستی عمو و زنعمو و خواهر برادرات و اقا جون و مادر و خواهر برادرای من بیرون منتظرن برم بگم بهوش اومدی مهمونای عروسی هم بزور فرستادیم خونه هاشون
گیتی سر تکون داد:
زود بیا
-چشم عزیز دلم الان میام
و از در بیرون رفت و روبروی خانواده های نگران ایستاد و با صدای نسبتا بلندی گفت:
گیتی بهوش اومده حالش هم خوبه
سمیه خانم جلو رفت:
میخوام ببینمش
اشکان سر تکون داد:
بفرمایید زنعمو
سمیه خانم داخل رفت و چند دقیقه بعد برگشت و پشت سرش حاج علی و بقیه یکی یکی وارد و خارج شدن و بعد به اصرار اشکان به خونه هاشون رفتن اشکان هم وارد اتاق شد و کنار تخت گیتی که حالا خواب بود نشست و به صورت معصومش نگاه کرد این دختر واقعا دوست داشتنی بود حس میکرد همه ی زندگیش این دختر معصوم و بی ریاس دختری که سال ها توی دلش لونه کرده و قصد بیرون رفتن هم نداشت
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
شهروز دستشو زیر چونه اش قلاب کرد:
میدی شماره رو؟
-اره ولی اصلا دلم نمیخواد بهش زنگ بزنم یا تو زنگ بزنی
+بلاخره باید بفهمیم کیه؟
-اره حق با توئه
+پس اجازه بده من ته و توی ماجرا رو دربیارم
-باشه من میرم پیش دکتر کاظمی
شهروز از جاش بلند شد:
من هم میام وقتی اومدم رفتم اتاقش خواب بود
-باشه بریم
با هم از اتاق بیرون رفتن و راهی اتاقی که اشکان توش بستری بود شدن وقتی وارد اتاق شدن اشکان روی تخت نشسته بود و به نقطه ی نامعلومی ذول زده بود تینا نگران جلو رفت #از_میان_زباله_ها
شیطون جواب داد:
نه والا از تو بلای بدتری سراغ ندارم
اشکان پیشونیشو بوسید:
بدجنسیتم قشنگه خانمم راستی عمو و زنعمو و خواهر برادرات و اقا جون و مادر و خواهر برادرای من بیرون منتظرن برم بگم بهوش اومدی مهمونای عروسی هم بزور فرستادیم خونه هاشون
گیتی سر تکون داد:
زود بیا
-چشم عزیز دلم الان میام
و از در بیرون رفت و روبروی خانواده های نگران ایستاد و با صدای نسبتا بلندی گفت:
گیتی بهوش اومده حالش هم خوبه
سمیه خانم جلو رفت:
میخوام ببینمش
اشکان سر تکون داد:
بفرمایید زنعمو
سمیه خانم داخل رفت و چند دقیقه بعد برگشت و پشت سرش حاج علی و بقیه یکی یکی وارد و خارج شدن و بعد به اصرار اشکان به خونه هاشون رفتن اشکان هم وارد اتاق شد و کنار تخت گیتی که حالا خواب بود نشست و به صورت معصومش نگاه کرد این دختر واقعا دوست داشتنی بود حس میکرد همه ی زندگیش این دختر معصوم و بی ریاس دختری که سال ها توی دلش لونه کرده و قصد بیرون رفتن هم نداشت
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
شهروز دستشو زیر چونه اش قلاب کرد:
میدی شماره رو؟
-اره ولی اصلا دلم نمیخواد بهش زنگ بزنم یا تو زنگ بزنی
+بلاخره باید بفهمیم کیه؟
-اره حق با توئه
+پس اجازه بده من ته و توی ماجرا رو دربیارم
-باشه من میرم پیش دکتر کاظمی
شهروز از جاش بلند شد:
من هم میام وقتی اومدم رفتم اتاقش خواب بود
-باشه بریم
با هم از اتاق بیرون رفتن و راهی اتاقی که اشکان توش بستری بود شدن وقتی وارد اتاق شدن اشکان روی تخت نشسته بود و به نقطه ی نامعلومی ذول زده بود تینا نگران جلو رفت #از_میان_زباله_ها
۳.۶k
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.