هیچکس اشکی برای ما نریخت هرکه بامابود ازما می گریخت چندرو
هیچکس اشکی برای ما نریخت هرکه بامابود ازما می گریخت چندروزی هست حالم دیدنیست حال من ازاین وآن پرسیدنیست گاه برروی زمین زل میزنم گاه برحافظ تفائل میزنم حافظ دیوانه فالم راگرفت یک.غزل آمدکه حالم راگرفت:ما ز یاران چشم یاری داشتیم ,خودغلط بود آنچه می پنداشتیم.
۳.۱k
۱۳ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.