رویایی که تبدیل به واقعیت شد پارت ۱۵
از زبون جونگ کوک
سه روز گذشته گائول کم کم داره خوب میشه رفتم تو اتاق و براش شیرموز خریدم برای خودمم همینطور دادم بهش من:گائولم این شیرموز و برات گرفتم که بخوری رو هوا میچرخوندم اونم میخواست بگیره گائول:جونگ کوک ازیت نکن بده🙂 من:بوسم کن تا بهت بدم گائول:بهونه بهتر از این نداشتی من:نه گائول:اگه میخوای بوس وگرنه میبرم هر دوشو خودم میخورم بعد رفتم جلو صورتش و لبامو غنچه کردم من:اوم 😚 گائول:خیله خوب😂 بعد لباشو گذاشت رو لبام بعد جدا شد گائول:بیا☺ حالا بده شیرموزو😐 من:بیا بردم جلوش بردم عقب
از زبون خودم
ازیت میکرد نمیداد خودمو زدم به مریضی من:آههههه کوک:گائول چی شد من:سرم گیج میره کوک:بیا این شیرموزو بخور فشارت افتاده شیرموزو زود ازش گرفتم من:شیرموز خونم افتاده ☺ بلرررروووو😝 بعد شیرموزو خوردم کوک:منو سرکار میزاری 😐 بزار بریم از اینجا بهت نشون میدم حیف که درد داری من:همین درد جونمو نجات داد😂😂🤣🤣 کوک:دختره ی پرررو 😐 من:☹من پرررو نیستم کوک:هستی من:نیستم کوک:هستی من:نیستم نیستم کوک:خیله خوب خودتو تکون نده نیستی🙄 من:😊😐😂😂😂 کوک:خوابت نمیاد من:نه وقتی تو اینجا کنارمی خوابم نمیبره فقط میخوام ببینم کوک:ولی از چشات معلومه خوابت میاد من:خیر خوابم نمیاد😋 کوک:دوست داشتم همین الان بگیرم بلندت کنم ببرم بچرخونمت☹ فقط تو خوب شو ببین چجوری ازت مراقبت میکنم 😍 بعد خندیدیم بعد دستمو گذاشتم کنارم رو تخت که بیاد کنارم رو تخت بشینه و من سرمو بزارم رو شونش کوک:باشه میام اومد کنارم رو تخت دراز کشید و منم سرمو گذاشتم رو شونش و اونم دستمو گرفت من:جونگ کوک کوک:جونم من:باید بگم الان من ۲۱ سالمه حالا با برگشتم به عقب اگه حساب کنی من هشت ساله که عاشقتم کوک:هشت سال کاش منم زود تر میشناختمت من:قسمت این بوده که الان باهم باشیم کوک:آره دیگه ولی خوبه الان باهمیم من:اوهوم خیلی خوبه کوک:گائول من:هوم کوک:عاشقتم من:😴 کوک:گائول فهمیدی من:😴
از زبون جونگ کوک
نگاش کردم دیدم خوابش گرفته من:بعد میگه خوابم نمیاد ای خدااا آخه الان😒دارم حرف میزنم مطمئن باش بیدار شی کشتمت(من بدنم جون ندارها🙂😂) کمکش کردم و کامل درازش کردم رو تخت خیلی آروم که جایش درد نگیره
سه روز گذشته گائول کم کم داره خوب میشه رفتم تو اتاق و براش شیرموز خریدم برای خودمم همینطور دادم بهش من:گائولم این شیرموز و برات گرفتم که بخوری رو هوا میچرخوندم اونم میخواست بگیره گائول:جونگ کوک ازیت نکن بده🙂 من:بوسم کن تا بهت بدم گائول:بهونه بهتر از این نداشتی من:نه گائول:اگه میخوای بوس وگرنه میبرم هر دوشو خودم میخورم بعد رفتم جلو صورتش و لبامو غنچه کردم من:اوم 😚 گائول:خیله خوب😂 بعد لباشو گذاشت رو لبام بعد جدا شد گائول:بیا☺ حالا بده شیرموزو😐 من:بیا بردم جلوش بردم عقب
از زبون خودم
ازیت میکرد نمیداد خودمو زدم به مریضی من:آههههه کوک:گائول چی شد من:سرم گیج میره کوک:بیا این شیرموزو بخور فشارت افتاده شیرموزو زود ازش گرفتم من:شیرموز خونم افتاده ☺ بلرررروووو😝 بعد شیرموزو خوردم کوک:منو سرکار میزاری 😐 بزار بریم از اینجا بهت نشون میدم حیف که درد داری من:همین درد جونمو نجات داد😂😂🤣🤣 کوک:دختره ی پرررو 😐 من:☹من پرررو نیستم کوک:هستی من:نیستم کوک:هستی من:نیستم نیستم کوک:خیله خوب خودتو تکون نده نیستی🙄 من:😊😐😂😂😂 کوک:خوابت نمیاد من:نه وقتی تو اینجا کنارمی خوابم نمیبره فقط میخوام ببینم کوک:ولی از چشات معلومه خوابت میاد من:خیر خوابم نمیاد😋 کوک:دوست داشتم همین الان بگیرم بلندت کنم ببرم بچرخونمت☹ فقط تو خوب شو ببین چجوری ازت مراقبت میکنم 😍 بعد خندیدیم بعد دستمو گذاشتم کنارم رو تخت که بیاد کنارم رو تخت بشینه و من سرمو بزارم رو شونش کوک:باشه میام اومد کنارم رو تخت دراز کشید و منم سرمو گذاشتم رو شونش و اونم دستمو گرفت من:جونگ کوک کوک:جونم من:باید بگم الان من ۲۱ سالمه حالا با برگشتم به عقب اگه حساب کنی من هشت ساله که عاشقتم کوک:هشت سال کاش منم زود تر میشناختمت من:قسمت این بوده که الان باهم باشیم کوک:آره دیگه ولی خوبه الان باهمیم من:اوهوم خیلی خوبه کوک:گائول من:هوم کوک:عاشقتم من:😴 کوک:گائول فهمیدی من:😴
از زبون جونگ کوک
نگاش کردم دیدم خوابش گرفته من:بعد میگه خوابم نمیاد ای خدااا آخه الان😒دارم حرف میزنم مطمئن باش بیدار شی کشتمت(من بدنم جون ندارها🙂😂) کمکش کردم و کامل درازش کردم رو تخت خیلی آروم که جایش درد نگیره
۱۳.۷k
۱۲ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.