حتما مطالعه شود
.
تازه بچهها از آب و گل در آمده بودند، تازه زندگیشان داشت سروسامان میگرفت، منتظر بودند...منتظر آقاسیدمحسن...چندبار توی خلوتهای مادر دختری دست زینب را گذاشته باشد و لگد زدنهای آقا سید را چک کردهاند و دوتایی نخودی خندیدهاند و دل فرشتهها ضعف رفته باشد خوب است؟ چند بار توی آفتاب رقیق مدینه لباسهای آقاسیدمحسن را پهن کردهاند و چهارتایی با برادرها قربان صدقهاش رفتهاند،؟ کسی چه میداند، خدارحمی محمد گفته بود: اذیتشان نکنید گفته بود جان من و جان اینها، سرش را که گذاشت علی مشغول کفن و دفن و اسمع افهم و لانعلم منه الاخیرا بود که هسته مرکزی کودتا تشکیل جلسه داد، خودشان بریدند و دوختند، صورتجلسه نوشتند و مصوبه را امضا کردند و خلاص... حالا تو بگو غدیر تو بگو مباهله تو بگو لیله المبیت توی کتشان نرفت. که دیوار حاشا بلند است. جهان قرار بود به سمت و سوهای خوبی برود، بیشرفها کاری کردند که از آن جلسه به بعد هرگناهی هرکجای جهان اتفاق میافتد یک رونوشتش فاکتور میشود توی پرونده آنها، اولین گناه هم قتل عام میلیونها بچه سیدی که پدربزرگشان قرار بود آقاسیدمحسن باشد. بگذریم رفیق...
.
منتظر نیکان که بودیم، یک روز صبح گفت: میشود با خودت کلید ببری؟ گفتم: همه دلخوشیام این است زنگ بزنم صدایت بپیچد توی افاف، بگویم : منم ... بگویی: خوشآمدی... گفت: بیهوا زنگ خانت میخورد یکهو هول میکنم دلم میلرزد، تپش میگیرم، زانوهایم تا شد به اشک، ترسیده و پشیمان گفت؛ حرف بدی زدم ببخش!؟ گفتم: نه یاد خانمی افتادم که چهل نفر بیهمهچیز، عربدهزنان ریختند دم در خانهشان و هیزم آوردند... ای بابا... ای بابا... چه غلطها که نمیکنم من... این قلم و خیال کجاها که نمیرود، خفه آقا حامد خفه ...ما کجا و ریحانهی مصطفی کجا... ما کجا و هستی علی ، خلاص آقا خلاص من دیگر چشمهایم نمیبیند، کلمهها توی اشک خمیری و به هم ریختهاند، من میروم نزدیک ضریح یک امین الله بخوانم شما خودتان با روضههای امشب یک خاکی توی سرتان بکنید، من همینقدر بلد بودم، ببخشید.
هنگام ثمردادنمان بود خزان شد...
#حامد_آقای_عسگری
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاصترین #تکست_خاص #تکست_ناب #عشق #دخترونه #عاشقانه #love #تنهایی
تازه بچهها از آب و گل در آمده بودند، تازه زندگیشان داشت سروسامان میگرفت، منتظر بودند...منتظر آقاسیدمحسن...چندبار توی خلوتهای مادر دختری دست زینب را گذاشته باشد و لگد زدنهای آقا سید را چک کردهاند و دوتایی نخودی خندیدهاند و دل فرشتهها ضعف رفته باشد خوب است؟ چند بار توی آفتاب رقیق مدینه لباسهای آقاسیدمحسن را پهن کردهاند و چهارتایی با برادرها قربان صدقهاش رفتهاند،؟ کسی چه میداند، خدارحمی محمد گفته بود: اذیتشان نکنید گفته بود جان من و جان اینها، سرش را که گذاشت علی مشغول کفن و دفن و اسمع افهم و لانعلم منه الاخیرا بود که هسته مرکزی کودتا تشکیل جلسه داد، خودشان بریدند و دوختند، صورتجلسه نوشتند و مصوبه را امضا کردند و خلاص... حالا تو بگو غدیر تو بگو مباهله تو بگو لیله المبیت توی کتشان نرفت. که دیوار حاشا بلند است. جهان قرار بود به سمت و سوهای خوبی برود، بیشرفها کاری کردند که از آن جلسه به بعد هرگناهی هرکجای جهان اتفاق میافتد یک رونوشتش فاکتور میشود توی پرونده آنها، اولین گناه هم قتل عام میلیونها بچه سیدی که پدربزرگشان قرار بود آقاسیدمحسن باشد. بگذریم رفیق...
.
منتظر نیکان که بودیم، یک روز صبح گفت: میشود با خودت کلید ببری؟ گفتم: همه دلخوشیام این است زنگ بزنم صدایت بپیچد توی افاف، بگویم : منم ... بگویی: خوشآمدی... گفت: بیهوا زنگ خانت میخورد یکهو هول میکنم دلم میلرزد، تپش میگیرم، زانوهایم تا شد به اشک، ترسیده و پشیمان گفت؛ حرف بدی زدم ببخش!؟ گفتم: نه یاد خانمی افتادم که چهل نفر بیهمهچیز، عربدهزنان ریختند دم در خانهشان و هیزم آوردند... ای بابا... ای بابا... چه غلطها که نمیکنم من... این قلم و خیال کجاها که نمیرود، خفه آقا حامد خفه ...ما کجا و ریحانهی مصطفی کجا... ما کجا و هستی علی ، خلاص آقا خلاص من دیگر چشمهایم نمیبیند، کلمهها توی اشک خمیری و به هم ریختهاند، من میروم نزدیک ضریح یک امین الله بخوانم شما خودتان با روضههای امشب یک خاکی توی سرتان بکنید، من همینقدر بلد بودم، ببخشید.
هنگام ثمردادنمان بود خزان شد...
#حامد_آقای_عسگری
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #خاصترین #تکست_خاص #تکست_ناب #عشق #دخترونه #عاشقانه #love #تنهایی
۲.۱k
۲۷ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.