"شیرینم"
ویو کوک *
همونطور کنار تخت راه میرفت تا طبیب کار خودش و انجام بده. از استرسی که داشت نمیدونست باید چیکار کنه. الان باید به امگا ی شیرینش چی بگه؟ اگه تهیونگش بعد موضوع دیگه نخواد باهاش بمونه چی؟ اگه دیگه نمیتونست اون رایحه ی خوش عطر وانیلی رو حس کنه چی؟ اگه تهیونگش خودش و ازش میگرفت؟
و...
هزاران اگه تو ذهنش بود که با صدای طبیب به خودش اومد.
¢ علیاحضرت، سعی کردم تا جایی که میشه زخم هاشون رو مداوا کنم و تب ایشون رو پایین بیارم
ولی خون زیادی از دست دادن و نیاز به استراحت دارن. وقتی به هوش اومدن با دارو هایی گیاهی سعی میکنم حالشون رو بهتر کنم.
کوک با نگرانی گفت
+ممنون طبیب ارشد میتونی بری .
طبیب تعظیم کرد خارج شد.
کوک کنار تخت نشست و دست ظریف پسرکشون گرفت بوسه ای روش گذاشت.
+تهیونگ من نمی خوای بیدارشی؟
ولی دریغ از جوابی
+نابود میکنم، نابود میکنم کسی که این بلا رو سرت اورد شیرین من .
تقریبا نیم ساعت گذشته بود و کوک همونطور که دست تهیونگ رو گرفته بود بهش خیره شده بود، که با تکون خوردن پلک هاش کم کم چشماش باز شد.
+تهیونگم؟ خوبی عزیزم؟ درد نداری؟
تهیونگ با زور بلند شد و نشست که با دیدن کوک بغضش شکست ، دستش و دور گردنش حلقه کرد و گریه هاش و آزاد کرد.
کوک دستش و به پشت امگا ی شیرینش کشید.
+چی شده نفسم؟ چی شده شیرین من؟ کی کاری کرد اشک های قشنگت بریزه؟ بگو بهم نفسم بگو قسم میخورم نابودش کنم
تهیونگ همونطور داخل بغل کوک هق زد و سرش و به سینش فشرد.
-کو.. ک
+جانم قشنگ من؟ جانم؟
-هق خیلی.. تر.. سیدم در حد مرگ ترسیدم هق.
+نترس قشنگم من اینجام، اینجام یکی یدونه من، اینجام نفس من.
ادامه دارد...
اینم پارت جدید ببخشید دیر شد ✨
حمایت کنید ممنونم ✨
همونطور کنار تخت راه میرفت تا طبیب کار خودش و انجام بده. از استرسی که داشت نمیدونست باید چیکار کنه. الان باید به امگا ی شیرینش چی بگه؟ اگه تهیونگش بعد موضوع دیگه نخواد باهاش بمونه چی؟ اگه دیگه نمیتونست اون رایحه ی خوش عطر وانیلی رو حس کنه چی؟ اگه تهیونگش خودش و ازش میگرفت؟
و...
هزاران اگه تو ذهنش بود که با صدای طبیب به خودش اومد.
¢ علیاحضرت، سعی کردم تا جایی که میشه زخم هاشون رو مداوا کنم و تب ایشون رو پایین بیارم
ولی خون زیادی از دست دادن و نیاز به استراحت دارن. وقتی به هوش اومدن با دارو هایی گیاهی سعی میکنم حالشون رو بهتر کنم.
کوک با نگرانی گفت
+ممنون طبیب ارشد میتونی بری .
طبیب تعظیم کرد خارج شد.
کوک کنار تخت نشست و دست ظریف پسرکشون گرفت بوسه ای روش گذاشت.
+تهیونگ من نمی خوای بیدارشی؟
ولی دریغ از جوابی
+نابود میکنم، نابود میکنم کسی که این بلا رو سرت اورد شیرین من .
تقریبا نیم ساعت گذشته بود و کوک همونطور که دست تهیونگ رو گرفته بود بهش خیره شده بود، که با تکون خوردن پلک هاش کم کم چشماش باز شد.
+تهیونگم؟ خوبی عزیزم؟ درد نداری؟
تهیونگ با زور بلند شد و نشست که با دیدن کوک بغضش شکست ، دستش و دور گردنش حلقه کرد و گریه هاش و آزاد کرد.
کوک دستش و به پشت امگا ی شیرینش کشید.
+چی شده نفسم؟ چی شده شیرین من؟ کی کاری کرد اشک های قشنگت بریزه؟ بگو بهم نفسم بگو قسم میخورم نابودش کنم
تهیونگ همونطور داخل بغل کوک هق زد و سرش و به سینش فشرد.
-کو.. ک
+جانم قشنگ من؟ جانم؟
-هق خیلی.. تر.. سیدم در حد مرگ ترسیدم هق.
+نترس قشنگم من اینجام، اینجام یکی یدونه من، اینجام نفس من.
ادامه دارد...
اینم پارت جدید ببخشید دیر شد ✨
حمایت کنید ممنونم ✨
۲.۸k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.