بالاخره هواپیما فرود اومد و مسافرها همه پیاده شدن...به سم
بالاخره هواپیما فرود اومد و مسافرها همه پیاده شدن...به سمت باربری حرکت کردم نفس کشیدن واسم سخت شده بود خیلی سخت قدم برمیداشتم ...چی فکرمیکردم چی شد ...فکرمیکردم یکروز بعداز اتمام دوران تحصیل باغرور و با تکبر برخاک کشورم قدم میزارم و چندنفربرای استقبال ازمن حاضروآماده اینجا کنارم هستندو حلقه ای گل به دورگردنم می اندازند ...ولی حالا به اجبار برای کمی آرامش به پدرومادرو خانواده ام به دروغ گفتم که یک ترم افتاده ام وکارم فعلا گیراست ...تا چندماه دیگر به ایران برمیگردم...
طفلکی ها دلشون خوشه که دکتر تحویل جامعه دادن...
یک روانی و افسرده کاملا مجنون ...هه گفتم مجنون ...یاد قصه های لیلی و مجنون دوران نوجوونیم افتادم که ازخوندنشون لذت میبردم ...ولی حالا ازتنها چیزی متنفرم همین قصه های عاشقونس...
چمدونامو تحویل گرفتم و با خودم کشون کشون میبردمشون ...از دفتر یه تاکسی دربست درخواست کردم بعد از چند دقیقه یک مرد تقریبا مسن اما خوش پوش با یونیفرم مشکی و سفیدش و اون کلاه باشکوه سرش روبروم متوقف شد و شروع کرد به زبان انگلیسی صحبت کردن
مرد+سلام و روز بخیر حانوم محترم ...بنده راننده ی تاکسی شما هستم لطفا با کمال آرامش چمدان های خودرا به من بسپارید و سوار ماشین بشید..با تشکر
(من هم بازبان انگلیسی جواب دادم ..)_thenk you
سوار ماشین شدم مرد بعد از قرار دادن چمدون ها درصندوق عقب ماشین پشت رول ماشین نشست و شروع کرد به حرف زدن با زبان انگلیسی و از کشور ایران حرف زدن واینکه مقدم مهمانانی مثل من رو گرامی میدارند هه
پیش خودم گفتم چه انگلیسی رو بد حرف میزنه ...
مرد وقتی دید با ایما و اشاره هاش هم جوابشو نمیدم با کف دست را ستش زد توی پیشونیشو وبه فارسی زمزمه کرد
+ای برشانست محمد جون گیر یه زبون بسته خارجکی افتادی که حتی بلد نیستی باش دوکلمه صحبت کنی بفهمی کجا میخواد بره ای برشانست لعنت حالا من به این خارجیه چی بگم اخه این نفهم چی میفهمه از حرفام آخه ...
داشت خندم میگرفت ..نه مث اینکه باید این آقارو بنده ضایع و روسیاهش کنم ...شاید ازم کرایه نگرفت ...
مرد همچنان با خودش حرف میزد ...
+ای محمد آقا اگه بهت دلار بچپونه چی ...اونوقت باقی پول این خانوم گوش درازو کی بده ...اگه این تروریستی چیزی باشه چی ....
دیگه داشت اعصابم خورد میشد ...شروع کردم به فارسی حرف زدن
_اهم اهم ..ببخشید آقا مطمعنید بنده نفهمو زبون بسته و گوش درازو اینا هستم؟؟؟
+ای خاک به سرمم واویلا لیلی ... فارسیت خوبه خیلی ...
...عه چیزه شما ایرانی هستی ...یعنی ایرونیه ایرونی؟؟؟
_بعله بنده ایرانی هستم ...تازه از لندن برگشتم ...
+آها حالا کجا میخواید برید؟
_یه هتل خوب واسه یه شب همین ...
+به روی چشم ...
_ببخشید آقا من یه مقدارخسته خستم اگه امکانش هست هیچ صدایی رو نمیتونم تحمل کنم واسه ی همین پخش ماشین رو خاموش کنید
+ای به چشم ...به دیده ی منت ...
_آقای محترم گفتم هرگونه صدایی
+اهووم اوممم
_آبان ماه واقعا چه چهره ی زیبایی به شهر آویخته بود تهران برگریزان و بوی خاک خیس خورده ی آبر پاییزی ...میگن پاییز فصل عاشقاست پس لابد زمستونم فصل شکست عشقی خورده هاست فصل خیانت دیده ها فصل رنج دیده ها من متولد فصل پاییزبودم ولی 2روز مونده به زمستون ...
عاشقی که خیانت دیده و شکست خورده ...رنج دیده ...نه از هرکسی ازیارش ..از یاورش ...
آرنج دست چپم رو به چونم تکیه دادم وبه بیرون زل زدم
_بله ...
بااین بله گفتنم به بخت سیاهم بله گفتم ..به دردایی که پشت دربودن و اجازه ی ورود میخواستن بله دادم ...به آینده ی رو به زوالم بله دادم ...بله ای که قرار بود به اون شاهزاده ی سواربراسب سفید رویاهایم بدم
بله ای که قرار بود شیرین ترین بله ی عمرم باشه الان از زهرمارهم بدتره ...بله گفتمو قلبم هزارتکه شد ...بله گفتمو دلکم فریاد( نه )به سرآورد ..
صدای مبارکه های دفتردارا دل پرخراشمو ریش ریش میکرد ...
به محض خروج از دفترخونه چشام تارشد ...چشم بازکردم و به چهره ی استاد فهیم خیره شدم...اشکی از گوشه چشمش چکید ...
_استاد ...الان خوشحالین ...استاد...الان دل توی دلتون نیست ...استاد...ازسیاه بختی من خوشحالین ...
+زبونتو گازبگیردختر ...
_مگه غیرازاینه ...
دربازشدو قامت تنومندو نگرانش از لای درظهورکرد...
چشمامو بستم فکرکرد خوابم
+استاد ...این کاری بود بااین دختر و من کردین ؟؟.خداراضیه؟؟؟الان خوشحالین ؟؟هزارتا آدم دیگه بود چرا ما؟؟؟درسته چشم دیدنشو ندارم ولی دلم که ازسنگ نیست ...این دخترگناه داره ...
استاد+تودیگه ساکت شو ...
با قدم های بلندش ازدربیرون زد ...
اشکی چموشانه ازگوشه چشمم به بیرون جهید که با انگشتام اسیرش کردم...
+خانم رسیدیم
_ممنونم لطف کنید چمدون هامو توی لابی بزارید واینم کرایتون ...
+ممنونم خانوم ...
#رمان
طفلکی ها دلشون خوشه که دکتر تحویل جامعه دادن...
یک روانی و افسرده کاملا مجنون ...هه گفتم مجنون ...یاد قصه های لیلی و مجنون دوران نوجوونیم افتادم که ازخوندنشون لذت میبردم ...ولی حالا ازتنها چیزی متنفرم همین قصه های عاشقونس...
چمدونامو تحویل گرفتم و با خودم کشون کشون میبردمشون ...از دفتر یه تاکسی دربست درخواست کردم بعد از چند دقیقه یک مرد تقریبا مسن اما خوش پوش با یونیفرم مشکی و سفیدش و اون کلاه باشکوه سرش روبروم متوقف شد و شروع کرد به زبان انگلیسی صحبت کردن
مرد+سلام و روز بخیر حانوم محترم ...بنده راننده ی تاکسی شما هستم لطفا با کمال آرامش چمدان های خودرا به من بسپارید و سوار ماشین بشید..با تشکر
(من هم بازبان انگلیسی جواب دادم ..)_thenk you
سوار ماشین شدم مرد بعد از قرار دادن چمدون ها درصندوق عقب ماشین پشت رول ماشین نشست و شروع کرد به حرف زدن با زبان انگلیسی و از کشور ایران حرف زدن واینکه مقدم مهمانانی مثل من رو گرامی میدارند هه
پیش خودم گفتم چه انگلیسی رو بد حرف میزنه ...
مرد وقتی دید با ایما و اشاره هاش هم جوابشو نمیدم با کف دست را ستش زد توی پیشونیشو وبه فارسی زمزمه کرد
+ای برشانست محمد جون گیر یه زبون بسته خارجکی افتادی که حتی بلد نیستی باش دوکلمه صحبت کنی بفهمی کجا میخواد بره ای برشانست لعنت حالا من به این خارجیه چی بگم اخه این نفهم چی میفهمه از حرفام آخه ...
داشت خندم میگرفت ..نه مث اینکه باید این آقارو بنده ضایع و روسیاهش کنم ...شاید ازم کرایه نگرفت ...
مرد همچنان با خودش حرف میزد ...
+ای محمد آقا اگه بهت دلار بچپونه چی ...اونوقت باقی پول این خانوم گوش درازو کی بده ...اگه این تروریستی چیزی باشه چی ....
دیگه داشت اعصابم خورد میشد ...شروع کردم به فارسی حرف زدن
_اهم اهم ..ببخشید آقا مطمعنید بنده نفهمو زبون بسته و گوش درازو اینا هستم؟؟؟
+ای خاک به سرمم واویلا لیلی ... فارسیت خوبه خیلی ...
...عه چیزه شما ایرانی هستی ...یعنی ایرونیه ایرونی؟؟؟
_بعله بنده ایرانی هستم ...تازه از لندن برگشتم ...
+آها حالا کجا میخواید برید؟
_یه هتل خوب واسه یه شب همین ...
+به روی چشم ...
_ببخشید آقا من یه مقدارخسته خستم اگه امکانش هست هیچ صدایی رو نمیتونم تحمل کنم واسه ی همین پخش ماشین رو خاموش کنید
+ای به چشم ...به دیده ی منت ...
_آقای محترم گفتم هرگونه صدایی
+اهووم اوممم
_آبان ماه واقعا چه چهره ی زیبایی به شهر آویخته بود تهران برگریزان و بوی خاک خیس خورده ی آبر پاییزی ...میگن پاییز فصل عاشقاست پس لابد زمستونم فصل شکست عشقی خورده هاست فصل خیانت دیده ها فصل رنج دیده ها من متولد فصل پاییزبودم ولی 2روز مونده به زمستون ...
عاشقی که خیانت دیده و شکست خورده ...رنج دیده ...نه از هرکسی ازیارش ..از یاورش ...
آرنج دست چپم رو به چونم تکیه دادم وبه بیرون زل زدم
_بله ...
بااین بله گفتنم به بخت سیاهم بله گفتم ..به دردایی که پشت دربودن و اجازه ی ورود میخواستن بله دادم ...به آینده ی رو به زوالم بله دادم ...بله ای که قرار بود به اون شاهزاده ی سواربراسب سفید رویاهایم بدم
بله ای که قرار بود شیرین ترین بله ی عمرم باشه الان از زهرمارهم بدتره ...بله گفتمو قلبم هزارتکه شد ...بله گفتمو دلکم فریاد( نه )به سرآورد ..
صدای مبارکه های دفتردارا دل پرخراشمو ریش ریش میکرد ...
به محض خروج از دفترخونه چشام تارشد ...چشم بازکردم و به چهره ی استاد فهیم خیره شدم...اشکی از گوشه چشمش چکید ...
_استاد ...الان خوشحالین ...استاد...الان دل توی دلتون نیست ...استاد...ازسیاه بختی من خوشحالین ...
+زبونتو گازبگیردختر ...
_مگه غیرازاینه ...
دربازشدو قامت تنومندو نگرانش از لای درظهورکرد...
چشمامو بستم فکرکرد خوابم
+استاد ...این کاری بود بااین دختر و من کردین ؟؟.خداراضیه؟؟؟الان خوشحالین ؟؟هزارتا آدم دیگه بود چرا ما؟؟؟درسته چشم دیدنشو ندارم ولی دلم که ازسنگ نیست ...این دخترگناه داره ...
استاد+تودیگه ساکت شو ...
با قدم های بلندش ازدربیرون زد ...
اشکی چموشانه ازگوشه چشمم به بیرون جهید که با انگشتام اسیرش کردم...
+خانم رسیدیم
_ممنونم لطف کنید چمدون هامو توی لابی بزارید واینم کرایتون ...
+ممنونم خانوم ...
#رمان
۵.۳k
۱۷ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.