تو مال منی.( پارت ۳)
#You'r_mine❤️🩹🫂✨
Part:3✨
#تو_مال_منی❤️🩹🫂✨
پارت:3✨
دیدم گوشی قطع شده.
رفتم سمت تخت و دراز کشیدم روش و یه دل سیر گریه کردم.
حتی نفهمیدم که کی خوابم برد.
"ویو جونگکوک"
وقتی فهمیدم ا.ت و دشمنم کیم تهیونگ باهم ازدواج کردن قلبم اتیش گرفت میدونستم که به اجبار بابای ا.ت و بابای تهیونگ ازدواج کردن و ا.ت حالش خوب نیست.
وقتی زنگ زد باهاش سرد رفتار کردم چون نقشه داشتم.
بعد اینکه گوشیو روش قطع کردم بعد 5 ساعت دوبارع بهش زنگ زدم.
+الو؟[صدای گرفته]
-سلام ا.ت منم جونگکوک.
+جونگکوک چرا گوشیو روم قطع کردی بخدا این ازدواج دست من نبوده.
-میدونم. کیم تهیونگ اونجاس؟
+نه. نمیدونم کجا رفته شاید رفته سرکار.
-من الان میام اونجا.
+باشه[ذوق]
[نیم ساعت بعد]
پسرک بعد از پوشیدن لباس های خود با طرف لوکیشنی ک توسط ردیابی کردن خط دخترک به دست آورده بود رفت و رسید.
در زد.
"ویو ا.ت"
نمیدونستم تهیونگ خونس ولی بازم گفتم نیس میخواستم ببینم چی میگه.
از اتاقم رفتم بیرون ک یهو با تهیونگ مواجه شدم.
+ت.. تهیونگ؟
_فکر کردی میزارم جئون جونگکوک پاشو بزاره تو خونم؟
+بهش کاری نداشته باش.(ترس)
_خب حالا ک ترستو دیدم پس یکاریش میکنم.
+ن..
قبل از اینکه حرفمو تموم کنم دستمالی جلوی دهنم رو پوشوند و چشمام سیاهی رفت.
بعد از اینکه ا.ت چشمان خود را بست و بیهوش شد پسرک او را به آغوش گرفت و به سمت ماشینش برد.
او نقشه داشت جونگکوک را گیر بیندازد و او را بکشد.
بعد از اینکه جونگکوک به خانه آن ها رسید در زد که تهیونگ با پایش لگدی به پشت جونگکوگ زد.
جونگکوک سریع برگشت که با تهیونگ مواجه شد و.....
[ادامه دارد...]
Part:3✨
#تو_مال_منی❤️🩹🫂✨
پارت:3✨
دیدم گوشی قطع شده.
رفتم سمت تخت و دراز کشیدم روش و یه دل سیر گریه کردم.
حتی نفهمیدم که کی خوابم برد.
"ویو جونگکوک"
وقتی فهمیدم ا.ت و دشمنم کیم تهیونگ باهم ازدواج کردن قلبم اتیش گرفت میدونستم که به اجبار بابای ا.ت و بابای تهیونگ ازدواج کردن و ا.ت حالش خوب نیست.
وقتی زنگ زد باهاش سرد رفتار کردم چون نقشه داشتم.
بعد اینکه گوشیو روش قطع کردم بعد 5 ساعت دوبارع بهش زنگ زدم.
+الو؟[صدای گرفته]
-سلام ا.ت منم جونگکوک.
+جونگکوک چرا گوشیو روم قطع کردی بخدا این ازدواج دست من نبوده.
-میدونم. کیم تهیونگ اونجاس؟
+نه. نمیدونم کجا رفته شاید رفته سرکار.
-من الان میام اونجا.
+باشه[ذوق]
[نیم ساعت بعد]
پسرک بعد از پوشیدن لباس های خود با طرف لوکیشنی ک توسط ردیابی کردن خط دخترک به دست آورده بود رفت و رسید.
در زد.
"ویو ا.ت"
نمیدونستم تهیونگ خونس ولی بازم گفتم نیس میخواستم ببینم چی میگه.
از اتاقم رفتم بیرون ک یهو با تهیونگ مواجه شدم.
+ت.. تهیونگ؟
_فکر کردی میزارم جئون جونگکوک پاشو بزاره تو خونم؟
+بهش کاری نداشته باش.(ترس)
_خب حالا ک ترستو دیدم پس یکاریش میکنم.
+ن..
قبل از اینکه حرفمو تموم کنم دستمالی جلوی دهنم رو پوشوند و چشمام سیاهی رفت.
بعد از اینکه ا.ت چشمان خود را بست و بیهوش شد پسرک او را به آغوش گرفت و به سمت ماشینش برد.
او نقشه داشت جونگکوک را گیر بیندازد و او را بکشد.
بعد از اینکه جونگکوک به خانه آن ها رسید در زد که تهیونگ با پایش لگدی به پشت جونگکوگ زد.
جونگکوک سریع برگشت که با تهیونگ مواجه شد و.....
[ادامه دارد...]
۳.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.