دیگر عادت کرده اند

دیگر عادت کرده اند
دهلیزهای قلبم به گرفتگی های سینوسی وار
امشب که می بارید باران
نمیدانم
چرا باز تنها شدم
سراغ تو را گرفتم از تمام شهر
ولی
حتی مسیرهای رفته مان هم تو را
یادشان نبود
دیدم که چگونه
صدا
از پیراهنم
از سینه
از لای درز پنجره ی نیمه باز جهان
گذشت
و تو پیدا نشدی
فقط
باران بود که این ماجرای غم انگیز را فهمید
آمد
و پر از آب کرد کاسه ی چشم هایم را
و با پرستوها رفت تا شاید
- اگر یادش بود -
به تو بگوید :
قلبم؛ مثل همیشه گرفته است
#علیرضا_محمدزاده
@dastkhatcafe
دیدگاه ها (۳)

جمعۀ ساکتجمعۀ متروکجمعۀ چون کوچه‌های کهنه غم‌انگیزجمعۀ اندیش...

نمی‌خواهم بدانم زادروزت رازادگاهت راکودکی‌هایت و نُو رِسیدگی...

شب های قدرشب‌های مشخص شدن تکلیف سرنوشت یک‌ساله‌مان،برای هرکد...

⚫️خدا داند ♥️که حیدر کل دین است⚫️میان خلق او ♥️حق الیقین است...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط