عشق درون پارت 3
جنی =باید فرار کنم که از پشت منو گرفتن و پیش اربابشون بردن تهیونگ میگفت توی اتاق من چیکار میکرد جواب ندادم دباره پرسید گفتم خودمو از شما قایم می کردم خیلی ترسیده بودم هرچی میگفن میگفتم اره
پادشاه = تو خون اشامی جنی بله چند سالته جنی 20 سالمه همه خندیدن گفتن با این هیکل گنده بیست سالته گفت باشه گفتن اسمت چیست جنی
جنی=چکار کنم
پادشاه گفت تو باید خاجه شی چون خیلی زیبا هستی
جنی نمی دونست خواجه چیه
جنی =بببببله حتتتتما
همه جام می لرزید
دوتا خانوم امدند و گفتند برای برده باید به خودت دست و روی بکشی
جنی=لباس قرمز مگه از من نمی خواهند غذا بپزند لباس را به تن کردم خیلی زیبا بود ولی کوتاه روم نمی شود بیرون بیام بزور منو اوردن بیرون دیگه وقت شام بود ساعت 3 نیمه شب همه نخوابیده بودن همهی مرد های که توی راهرو بودن بهم زل میزدند
تهیونگ من از خواجه ها بدم میاد پدرم بزور منو مجبور میکنه
جنی =رفتم تو و یک تعظیمی کردم و غذا رو چیدم و می خواستم برم ولی دخترای دیگه گفتن باید ارباب انتخاب کنه باید شبو پیش ارباب باشیم
من اینکاره نیستم من ایستادم گفت اگه رقص یکیتون خیلی خوب باشه اونو
انتخواب می کنم
من چون ایدل بودم رقصم خیلی خوب بود
تهیونگ باید با اهنگ هم اول کسی که رقصش خوب باشه انتخواب شد باید اهنگ هم بخونه
اهنگو پخش کنید
جنی وا لباسم خیلی کوتاست چیکار کنم به رقصیدن ادامه دادم خودم
تهیونگ =اون دختره تازه وارده کارشو بلده هی تو اسمت چی بود
جنی=من جنی هستم
تهیونگ تو انتخاب شدی و مومو توهم
وقت اهنگ رسیدتهیونگ =شروع
نمیدونستم میخواستم از مومو توایس بازی رو ببرم
اهنگ سولو رو خوندم چون پدرم با کمک مادرم ساخته بودنش واقعا یه اهی کشیدمو گفتم می برم تهیونگ با صدای جنی عاشقش شود
مومو هم اهنگ خودش
تهیونگ =جنیانتخواب شد خوش حال شدم و با مومو بیرون رفتم
گفتنباید پیش ارباب باشی
ادامه پست بعد😍
پادشاه = تو خون اشامی جنی بله چند سالته جنی 20 سالمه همه خندیدن گفتن با این هیکل گنده بیست سالته گفت باشه گفتن اسمت چیست جنی
جنی=چکار کنم
پادشاه گفت تو باید خاجه شی چون خیلی زیبا هستی
جنی نمی دونست خواجه چیه
جنی =بببببله حتتتتما
همه جام می لرزید
دوتا خانوم امدند و گفتند برای برده باید به خودت دست و روی بکشی
جنی=لباس قرمز مگه از من نمی خواهند غذا بپزند لباس را به تن کردم خیلی زیبا بود ولی کوتاه روم نمی شود بیرون بیام بزور منو اوردن بیرون دیگه وقت شام بود ساعت 3 نیمه شب همه نخوابیده بودن همهی مرد های که توی راهرو بودن بهم زل میزدند
تهیونگ من از خواجه ها بدم میاد پدرم بزور منو مجبور میکنه
جنی =رفتم تو و یک تعظیمی کردم و غذا رو چیدم و می خواستم برم ولی دخترای دیگه گفتن باید ارباب انتخاب کنه باید شبو پیش ارباب باشیم
من اینکاره نیستم من ایستادم گفت اگه رقص یکیتون خیلی خوب باشه اونو
انتخواب می کنم
من چون ایدل بودم رقصم خیلی خوب بود
تهیونگ باید با اهنگ هم اول کسی که رقصش خوب باشه انتخواب شد باید اهنگ هم بخونه
اهنگو پخش کنید
جنی وا لباسم خیلی کوتاست چیکار کنم به رقصیدن ادامه دادم خودم
تهیونگ =اون دختره تازه وارده کارشو بلده هی تو اسمت چی بود
جنی=من جنی هستم
تهیونگ تو انتخاب شدی و مومو توهم
وقت اهنگ رسیدتهیونگ =شروع
نمیدونستم میخواستم از مومو توایس بازی رو ببرم
اهنگ سولو رو خوندم چون پدرم با کمک مادرم ساخته بودنش واقعا یه اهی کشیدمو گفتم می برم تهیونگ با صدای جنی عاشقش شود
مومو هم اهنگ خودش
تهیونگ =جنیانتخواب شد خوش حال شدم و با مومو بیرون رفتم
گفتنباید پیش ارباب باشی
ادامه پست بعد😍
۱۴.۳k
۲۴ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.