برای بار آخر دعوتنامه را در مقابل چشمانم قرار دادم و آدرس
برای بار آخر دعوتنامه را در مقابل چشمانم قرار دادم و آدرس را دوباره بررسی کردم؛
نه، انگار مقصد را درست آمده بودم و اِشکالی در کار نبود، اما چطور؟!
برای پاسخ کنجکاوی نکردم؛ برای ورود اشتیاق داشتم!
از مرتب بودن موهایم مطمئن شدم و وارد شدم.
از در ورودی که گذشتم یک حس..یک بو.. .
یک ورود و مرور شدنِ هزار خاطره در ذهن،
یک ورود و حسِ نابِ حال خوب،
یک ورود و احساسِ کودکی،
یک ورود و هزار سخنِ نگفته،
حس قدیمیِ خاطرات را در زیر زبانم احساس کردم.
به پاهای خود قدرت و به قلب خود جرعتی دادم و قدم بعدی را برداشتم و از سالن عبور کردم.
وارد کلاسی شدم که اکنون بجای هیاهو و جیغ و داد صدای گفتمان میآمد.
صدای صحبت مردانی بالغ،
اینبار همهی ما مرد شده بودیم در اشتیاقِ صحبت.
اینبار بجای حرف درباره بزرگسالی دربارهی کودکی سخن میگوییم.
به یاد گذشته با دو انگشتم دوبار به در کوبیدم و وارد شدم، همان صدای در کار خودش را کرد و همگی به خنده افتادیم..
#اززبانخودشبشنویم
"AH"#
#Aseman
نه، انگار مقصد را درست آمده بودم و اِشکالی در کار نبود، اما چطور؟!
برای پاسخ کنجکاوی نکردم؛ برای ورود اشتیاق داشتم!
از مرتب بودن موهایم مطمئن شدم و وارد شدم.
از در ورودی که گذشتم یک حس..یک بو.. .
یک ورود و مرور شدنِ هزار خاطره در ذهن،
یک ورود و حسِ نابِ حال خوب،
یک ورود و احساسِ کودکی،
یک ورود و هزار سخنِ نگفته،
حس قدیمیِ خاطرات را در زیر زبانم احساس کردم.
به پاهای خود قدرت و به قلب خود جرعتی دادم و قدم بعدی را برداشتم و از سالن عبور کردم.
وارد کلاسی شدم که اکنون بجای هیاهو و جیغ و داد صدای گفتمان میآمد.
صدای صحبت مردانی بالغ،
اینبار همهی ما مرد شده بودیم در اشتیاقِ صحبت.
اینبار بجای حرف درباره بزرگسالی دربارهی کودکی سخن میگوییم.
به یاد گذشته با دو انگشتم دوبار به در کوبیدم و وارد شدم، همان صدای در کار خودش را کرد و همگی به خنده افتادیم..
#اززبانخودشبشنویم
"AH"#
#Aseman
۴.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.