عاشقانه
هر شب شِکر می ریختم امشب ولی،سم
بی وقفه دارم قهوه ام را می زنم هم
حل شد هلاهل ، حل نشد درد تو اما
درد تو را ، باید صدا زد درد اعظم
از کاخ رویاهای من چیزی نمانده
اَرگی که نعشش مانده در ویرانه ی بم
من کوه صبری بودم اما گاه یک کوه
با درد بی اندازه ای می پاشد از هم
امشب سپر انداخته آن کس که عمری
پیروز میدان بوده در خطِ مقدّم
با فکر تو این قهوه افتاد از دهان باز
باید دوباره قهوه ای دیگر کنم دم...
بی وقفه دارم قهوه ام را می زنم هم
حل شد هلاهل ، حل نشد درد تو اما
درد تو را ، باید صدا زد درد اعظم
از کاخ رویاهای من چیزی نمانده
اَرگی که نعشش مانده در ویرانه ی بم
من کوه صبری بودم اما گاه یک کوه
با درد بی اندازه ای می پاشد از هم
امشب سپر انداخته آن کس که عمری
پیروز میدان بوده در خطِ مقدّم
با فکر تو این قهوه افتاد از دهان باز
باید دوباره قهوه ای دیگر کنم دم...
۶.۶k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲