از میان زباله ها پارت ۲۳
از میان زباله ها پارت ۲۳
+ی زن جوون بود من همه ی این سوالارو ازش پرسیدم ولی گفت فقط به خودت جواب میده
-میخواستی بهش بگی من خودم خونواده دارم احتیاجی به اونا ندارم
+من اینارو بهش گفتم ولی فکر میکنم بهتره تو باهاش حرف بزنی
-چه حرفی؟اونا سی سال پیش منو انداختن تو سطل اشغال
+تینا تو مطمئنی خودشون اون کارو کردن؟یا اصلا از رو اجبار نبوده کارشون؟اصلا شاید دشمن داشتن
-چی میخوای بگی؟
+میگم اول به حرفاشون گوش بده بعد تصمیم بگیر
-تو چیزی میدونی؟اون زن حرفی زده؟
+با خودش حرف بزن
-بگو داداش
+من هم اندازه تو میدونم
-بگو مرگ تینا
+قسم نده میگم چیزی نمیدونم
-باشه شمارشو بده
+برات اس میکنم
-منتظرم
گوشی رو قطع کرد و با خیال اشفته به خونه برگشت یعنی اون زن کی بود؟چی میدونست که گفتنش برای تیام سخت بود؟یک جمله مدام تو ذهنش تکرار میشد:
شاید دشمن داشتن
چه دشمنی؟مگه اونا کی بودن که کسی همچین کاری باهاشون بکنه؟یعنی اون از خونواده مهمی بوده؟
اون روز اشکان هم حال خوبی نداشت دلش مثل سیر و سرکه میجوشید انگار اتفاق بدی در حال وقوع بود و اون نمیدونست چه اتفاقی از پشت میزش بلند شد و سمت بالکن رفت درو باز کرد و وارد تراس شد برخورد باد خنک با صورتش اونو از خود بیخود میکرد و از زمان حال به گذشته پرتاب میکرد
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
گیتی بطرف اتاق اشکان رفت و مانتوشو دراورد و روی تخت انداخت و رفت جلوی اینه ی کت و دامن فیروزه ای پوشیده بود که کتش استین بلند و دامنش تا زیر زانو بود و یقه و سراستین کت و حاشیه دامن به شکل زیبایی کار شده بود با روسری و جوراب سفید و صندل پاشنه هفت سانت فیروزه ای یکم کرم و ریمل و ی روژ صورتی هم کل ارایشش بود بعد از اطمینان از ظاهرش در اتاقو باز کرد و با پسر عمه اش مهدی سینه به سینه شد خودشو کمی عقب کشید و با اخم گفت:
پسر عمه اینجا چکار میکنی؟ #از_میان_زباله_ها
+ی زن جوون بود من همه ی این سوالارو ازش پرسیدم ولی گفت فقط به خودت جواب میده
-میخواستی بهش بگی من خودم خونواده دارم احتیاجی به اونا ندارم
+من اینارو بهش گفتم ولی فکر میکنم بهتره تو باهاش حرف بزنی
-چه حرفی؟اونا سی سال پیش منو انداختن تو سطل اشغال
+تینا تو مطمئنی خودشون اون کارو کردن؟یا اصلا از رو اجبار نبوده کارشون؟اصلا شاید دشمن داشتن
-چی میخوای بگی؟
+میگم اول به حرفاشون گوش بده بعد تصمیم بگیر
-تو چیزی میدونی؟اون زن حرفی زده؟
+با خودش حرف بزن
-بگو داداش
+من هم اندازه تو میدونم
-بگو مرگ تینا
+قسم نده میگم چیزی نمیدونم
-باشه شمارشو بده
+برات اس میکنم
-منتظرم
گوشی رو قطع کرد و با خیال اشفته به خونه برگشت یعنی اون زن کی بود؟چی میدونست که گفتنش برای تیام سخت بود؟یک جمله مدام تو ذهنش تکرار میشد:
شاید دشمن داشتن
چه دشمنی؟مگه اونا کی بودن که کسی همچین کاری باهاشون بکنه؟یعنی اون از خونواده مهمی بوده؟
اون روز اشکان هم حال خوبی نداشت دلش مثل سیر و سرکه میجوشید انگار اتفاق بدی در حال وقوع بود و اون نمیدونست چه اتفاقی از پشت میزش بلند شد و سمت بالکن رفت درو باز کرد و وارد تراس شد برخورد باد خنک با صورتش اونو از خود بیخود میکرد و از زمان حال به گذشته پرتاب میکرد
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
گیتی بطرف اتاق اشکان رفت و مانتوشو دراورد و روی تخت انداخت و رفت جلوی اینه ی کت و دامن فیروزه ای پوشیده بود که کتش استین بلند و دامنش تا زیر زانو بود و یقه و سراستین کت و حاشیه دامن به شکل زیبایی کار شده بود با روسری و جوراب سفید و صندل پاشنه هفت سانت فیروزه ای یکم کرم و ریمل و ی روژ صورتی هم کل ارایشش بود بعد از اطمینان از ظاهرش در اتاقو باز کرد و با پسر عمه اش مهدی سینه به سینه شد خودشو کمی عقب کشید و با اخم گفت:
پسر عمه اینجا چکار میکنی؟ #از_میان_زباله_ها
۶.۱k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.