باز ای الهه ی ناز با دل من بساز

باز ای الهه ی ناز با دل من بساز
کین غم جانگداز برود زبرم

گر دل من نیاسود از گناه تو بود
بیا تا ز سر گنهت گذرم

باز می کنم دست یاری به سویت دراز
بیا تا غم خود را با راز و نیاز
ز خاطر ببرم

گر نکند تیر خشمت دلم را هدف
به خدا همچو مرغ پر شور شعف
به سویت بپرم

آن که او
به غمت دل بندد
چون من کیست؟
ناز تو
بیش از این
بهر کیست؟

تو الهه ی نازی در بزمم بنشین
من تو را وفا دارم بیا که جز این
نباشد هنرم

این همه بی وفایی ندارد ثمر
به خدا اگر ازمن نگیری خبر
نیابی اثرم

۳.۹k

۱۱ آذر ۱۳۹۵

باز ای الهه ی ناز با دل من بساز

دیدگاه ها (۳)

چه فرقی میکند کافه ویونا نشسته باشی

پنجشنبه است به رسم کهن

وقتی به تو فکر نمی کنم انگار چیزی گم کرده ام

از یک جایی به بعد یاد می گیری که دیگر خودت را درگیر "دوست

گر تو هم چون ما پریشان‌حال و تنهایی بیا

🌱🍒می شنوم می شنوم آشناست

night galaxy

بنشین تا به تو گویم زینب

محمدرضا جنتی شاعر اسدآبادی

دوپارتی اس\مات تهیونگ

باز ای الهه ی ناز با دل من بساز

دیدگاه ها (۳)

چه فرقی میکند کافه ویونا نشسته باشی

پنجشنبه است به رسم کهن

وقتی به تو فکر نمی کنم انگار چیزی گم کرده ام

از یک جایی به بعد یاد می گیری که دیگر خودت را درگیر &#34;دوست

گر تو هم چون ما پریشان‌حال و تنهایی بیا

🌱🍒می شنوم می شنوم آشناست

night galaxy

بنشین تا به تو گویم زینب

محمدرضا جنتی شاعر اسدآبادی

دوپارتی اس\مات تهیونگ

از یک جایی به بعد یاد می گیری که دیگر خودت را درگیر "دوست