یه سوپرمارکت بود کنار خوابگاه
یه سوپرمارکت بود کنار خوابگاه
که ما همیشه موقع برگشتن از دانشگاه
ازش خرید میکردیم...
یه فروشندهی مسن داشت
که بعد یه مدت روال دستش اومده بود؛
هر خریدی که میکردیم
خودش به صورت پیش فرض
دوتا بستنی میذاشت روشون و
هزینهی خریدامونو حساب و کتاب میکرد بعدش...
کاری ندارما،
ولی برای دلخوشی هم که شده،
آدم باید توی زندگیش داشته باشه
کسی رو که همین قدر جزئیم که شده
بلدش باشه
و قلق خوشیاش دستش باشه...
حتی شده باشه به اندازهی
همون دوتا بستنی زعفرونی
وسط چلهی زمستون!
#طاهره_اباذری_هریس
که ما همیشه موقع برگشتن از دانشگاه
ازش خرید میکردیم...
یه فروشندهی مسن داشت
که بعد یه مدت روال دستش اومده بود؛
هر خریدی که میکردیم
خودش به صورت پیش فرض
دوتا بستنی میذاشت روشون و
هزینهی خریدامونو حساب و کتاب میکرد بعدش...
کاری ندارما،
ولی برای دلخوشی هم که شده،
آدم باید توی زندگیش داشته باشه
کسی رو که همین قدر جزئیم که شده
بلدش باشه
و قلق خوشیاش دستش باشه...
حتی شده باشه به اندازهی
همون دوتا بستنی زعفرونی
وسط چلهی زمستون!
#طاهره_اباذری_هریس
۲.۲k
۰۸ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.