𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝒘𝒉𝒂𝒕 𝒉𝒂𝒑𝒑𝒆𝒏𝒆𝒅
𝕻𝖆𝖗𝖙_7
ویو نویسند
(خلافکارا تا الان تهیونگ ا/ت رو زیر نظر داشتن)
خلافکار: قربان ا/ت با پدرش دارن از بیمارستان میان بیرون.
رئیس: تهیونگم پیششونه؟
خلافکار: نه. ایشون ۳ ساعت پیش از اینجا رفتن.
رئیس: فعلا به کارتون ادامه بدید.
خلافکار: چشم.
ویو ا/ت
با پدرم رفتم خونه.
سرم یکم گیج میرفت برای همین رفتم تو اتاقم تا یکم استراحت کنم.
ساعت ۸ شب بود بیدار شدم.
رفتم ی چیزی خوردم.
داشتم به تهیونگ فکر میکردم.
اون همش به من خوبی کرده. و مثل ی دوست واقعی پشتم بوده. پس واقعا حقش نبود من اینجوری باهاش حرف بزنم.
خوب الان برم بیرون براش ی کادو بخرم.
فردا تو دانشگاه ازش عذر خواهی کنم.
ا/ت: بابااا(داد)
پ. ا/ت: جونم دخترم؟
ا/ت: من میرم بیرون زودی برمیگردم.
پ. ا/ت: ا. خوب. باشع.
ویو ا/ت
رفتم. بیرون ولی نگاه ی نفر رو خودم حس میکردم.
اهمیتی ندادم رفتم ی پاساژ و ی شال گردن طوسی برای تهیونگ گرفتم.
رفتم خونه.
صبح ساعت ۷ بیدار شدم.
کارای لازم رو کردم رفتم دانشگاه.
داشتم دنبال تهیونگ میکشتم. ولی پیداش نکردم.
رفتم داخل راه رو مدرسه تهیونگ رو دیدم داشت با سونگ کانگ حرف میزد.
ا/ت: تهیونگگ(با داد)
تهیونگ: ا. ا. ا/ت
ا/ت: میشه ی لحظه بیای؟!
تهیونگ: ا. اما(ا/ت دستش رو گرفت کشوندش داخل حیاط)
تهیونگ: ا/ت تو چرا اینجوری شدی؟!
ا/ت: ام ببین من دیروز خیلی باهات بعد حرف زدم. واقعا معذرت میخوام. تو همیشه پشتم بودی ولی من خیلی بد باهات برخورد میکردم. واقعا معذرت میخوام. و اینکه برای عذر خواهی ی هدیه هم برات گرفتم. امید وارم ازش خوشت بیاد. خدافظ.(سریع رفت)
تهیونگ: ا/ت و. وایسا.(خندید)
ویو تهیونگ
رفتم سر کلاس ا/تم بهم لبخند زد. واقعا این بشر کیوته.
دیگه دانشگاه داشت تمام میشد.
رفتیم دم در دانشگاه داشتیم باهم خداحافظی میکردیم ا/ت گفت امروز پیاده میره.
𝕻𝖆𝖗𝖙_7
ویو نویسند
(خلافکارا تا الان تهیونگ ا/ت رو زیر نظر داشتن)
خلافکار: قربان ا/ت با پدرش دارن از بیمارستان میان بیرون.
رئیس: تهیونگم پیششونه؟
خلافکار: نه. ایشون ۳ ساعت پیش از اینجا رفتن.
رئیس: فعلا به کارتون ادامه بدید.
خلافکار: چشم.
ویو ا/ت
با پدرم رفتم خونه.
سرم یکم گیج میرفت برای همین رفتم تو اتاقم تا یکم استراحت کنم.
ساعت ۸ شب بود بیدار شدم.
رفتم ی چیزی خوردم.
داشتم به تهیونگ فکر میکردم.
اون همش به من خوبی کرده. و مثل ی دوست واقعی پشتم بوده. پس واقعا حقش نبود من اینجوری باهاش حرف بزنم.
خوب الان برم بیرون براش ی کادو بخرم.
فردا تو دانشگاه ازش عذر خواهی کنم.
ا/ت: بابااا(داد)
پ. ا/ت: جونم دخترم؟
ا/ت: من میرم بیرون زودی برمیگردم.
پ. ا/ت: ا. خوب. باشع.
ویو ا/ت
رفتم. بیرون ولی نگاه ی نفر رو خودم حس میکردم.
اهمیتی ندادم رفتم ی پاساژ و ی شال گردن طوسی برای تهیونگ گرفتم.
رفتم خونه.
صبح ساعت ۷ بیدار شدم.
کارای لازم رو کردم رفتم دانشگاه.
داشتم دنبال تهیونگ میکشتم. ولی پیداش نکردم.
رفتم داخل راه رو مدرسه تهیونگ رو دیدم داشت با سونگ کانگ حرف میزد.
ا/ت: تهیونگگ(با داد)
تهیونگ: ا. ا. ا/ت
ا/ت: میشه ی لحظه بیای؟!
تهیونگ: ا. اما(ا/ت دستش رو گرفت کشوندش داخل حیاط)
تهیونگ: ا/ت تو چرا اینجوری شدی؟!
ا/ت: ام ببین من دیروز خیلی باهات بعد حرف زدم. واقعا معذرت میخوام. تو همیشه پشتم بودی ولی من خیلی بد باهات برخورد میکردم. واقعا معذرت میخوام. و اینکه برای عذر خواهی ی هدیه هم برات گرفتم. امید وارم ازش خوشت بیاد. خدافظ.(سریع رفت)
تهیونگ: ا/ت و. وایسا.(خندید)
ویو تهیونگ
رفتم سر کلاس ا/تم بهم لبخند زد. واقعا این بشر کیوته.
دیگه دانشگاه داشت تمام میشد.
رفتیم دم در دانشگاه داشتیم باهم خداحافظی میکردیم ا/ت گفت امروز پیاده میره.
۹.۳k
۰۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.