عاشقانه
گاه باحس حضورت درشبستانی که نیست
سرنهادم عاشقانه پای سامانی که نیست
مثل طعم قهوه ی تلخی که از چشم توریخت
شوکران نوشیدم از لبهای فنجانی که نیست
مه گرفته شیشه های عینکم دودی شدند
ابری ام درانتظار خیس بارانی که نیست
شرشر موی تو میریزد به دریای دلم
موج میگیرد خیالم غرق طغیانی که نیست
من ملولم ازپریشانی دراین وحشت سرا
بسکه حیوان دیده ام در شکل انسانی که نیست
سرنهادم عاشقانه پای سامانی که نیست
مثل طعم قهوه ی تلخی که از چشم توریخت
شوکران نوشیدم از لبهای فنجانی که نیست
مه گرفته شیشه های عینکم دودی شدند
ابری ام درانتظار خیس بارانی که نیست
شرشر موی تو میریزد به دریای دلم
موج میگیرد خیالم غرق طغیانی که نیست
من ملولم ازپریشانی دراین وحشت سرا
بسکه حیوان دیده ام در شکل انسانی که نیست
۶.۷k
۱۳ دی ۱۴۰۱