دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز دلتنگی هایم را نمی
دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز دلتنگی هایم را نمی نویسد...! تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد، من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده... کاش می دانستی در دل شیشه ای من چه می گذرد؟؟؟ کاش می دانستی غروب های زندگیم دیگر طلوعی ندارد... کاش نسیم غروب درد دل مرابه تو بگوید...
قلم در دستانم به سختی می نویسد........
و دیگر نمی نویسد..............
او هم نمی تواند دوری را تحمل کند...
دلتنگت هستم ....
و این خط غریب ...
و این چشمان خسته ...
و این دست های منتظر ...
عجیب بیقراری می کنند .....
دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم، خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم . عجیب دلتنگت هستم و می دانم که اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد...
قدم هایم پرواز می آموزند ...
و دلتنگ تر می شوم ...
از این انتظار فرسوده کننده
که گریزی ندارد .... !
قلم در دستانم به سختی می نویسد........
و دیگر نمی نویسد..............
او هم نمی تواند دوری را تحمل کند...
دلتنگت هستم ....
و این خط غریب ...
و این چشمان خسته ...
و این دست های منتظر ...
عجیب بیقراری می کنند .....
دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم، خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم . عجیب دلتنگت هستم و می دانم که اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد...
قدم هایم پرواز می آموزند ...
و دلتنگ تر می شوم ...
از این انتظار فرسوده کننده
که گریزی ندارد .... !
۱۰.۰k
۱۹ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.